من پریشانتر از قاصدکم در دل باد

من پریشانتر از قاصدکم در دل باد

اگر به خانه ی من می آیی یک کتاب بیاور تا با آن روشن کنم شبهای تاریک افکارم را... "پونه شاهی"
من پریشانتر از قاصدکم در دل باد

من پریشانتر از قاصدکم در دل باد

اگر به خانه ی من می آیی یک کتاب بیاور تا با آن روشن کنم شبهای تاریک افکارم را... "پونه شاهی"

"ترانه ها ی من "

"هجرت"



  امروزم  مثل روزای دیگه  راهمو کج کردم سمت خونه ی تو


نمی دونم که چرا  همه راها رد میشن از در خونه ی تو

 



درسته  خیلی گذشته  ازاون  روزی که بی  خبر گذاشتی و رفتی


و فقط یه  تصویراز خودت تو قاب پنجره تون جا دادی و رفتی



 

ولی  هنوزم چشای دل منه که  پای پنجره ی خونه تون  سوخته


مثل کسی که به انتظار معجزه  یه عمره  چشم به  آسمون دوخته



 

چی می شه یه روزبیای و لت  پنجره  تون دوباره  وا  بشه


سرت و بیاری بیرون و بخندی و بگی سلام  دلم وا بشه



 

همسایه ها گفتن که  تو رفتی با یه  چمدونی که  دستت بود


از مردی که دل تو رو شکست و شکستهاش توی  دستت بود








 

موقع رفتنت من نبودم  اعتراف کنم این من عاشقت بوده


 تموم وقتایی که کنارت  بوده و نبوده هم  عاشقت بوده



 

شبا تو خیالم می بوسیدمت  و می شدم مرد رویاهای تو


صبا  توبه می کردم و با یه نگات می شکست توبه ام  پیش پای تو



 

من به این هم راضیم برگردی  و دوباره بشی صاحب این خونه 


رد بشم  از کنارت  بگی با خودت بازم  اومد این مرد  دیونه



 

هوا ابریه  حال باریدن نداره   چشای منه که  داره می باره


رسیدم  من  پای پنجره ی خونه ات  از در و دیوارش  خاطره  می باره



 

چی می شه همین امروزبرگردی  پنجره ی خونه ات به روی چشام  وا بشه


سرت و از پنجره بیاری  بیرون و  بخندی بهم و  دلم وا بشه  




"پونه شاهی "


 

14_7_94



                            ****************************************