من فقط می دانم
زندگی چیزی نیست
جز یه اندوه بلند
یه غزل ؛ پست مدرن
که زنی
تن به جنون داده در آن
زندگی چیزی نیست
جز یه فریاد
که در دل مانده
یه شب تیره و کشدار و مریض
شبی تبدار که هذیان دارد
زندگی چیزی نیست
جز همین درهای بسته که
در آن گم شده ایم
نه کلیدی پیداست
نه امیدی بر پاست
قفلها از دل ماست
می شکند بر سر من
کاسه ی صبری که لبریز شده از
دوری تو
می بری تند
تو همچون تندباد
ازدل خود ؛خاطر من
نه مجالی دادی
تا بگویم ترا عاشق تو من بودم
نه نشانی دادی تا به دیدار تو من ره پویم
زندگی چیزی نیست جز یه اندوه بلند
جز یه حسرت که پر از
قامت توست
وهمین شعر که یاد آور توست
طاقتم طاق شده است
و تو نیستی که شود
جفت دمی طاقت من
من فقط می دانم
زندگی چیزی نیست جز یه اندوه بلند ..
"پونه شاهی "
28_مهر_94
Photo by :Pooneh.Shahi
وقتی
حصار می کشیم
به دور افکارمان
دنیا زندانی می شود
بی گریز
نه امید رهایی هست
نه امید پناهی ...
"پونه شاهی "
28__مهر __94
هنوزم در این خونه به روی تو بازه
اگه برگردی تو ؛ غصه رنگ می بازه
بد کردیم به هم این شد عاقبت هر دومون
با هر سازی رقصیدیم تا حفظ بشه آبرومون
نه گلهای سرخی که اوردم تونست کاری کنه ؛
نه گریه هام تونست گره کارو باز کنه
خاطرات خونه فقط تو رو بیاد داره ؛
از آجرای این خونه عطر تو می باره
درخت همسایه هنوز سرش رو دیواره؛
منتظره تا تو بیای سرش رو برداره
باید جمع کنم از روی میز قاب عکساتو؛
شاید یه روزی یاد بگیرم نبودناتو
می دونم برای گریه هات شونه کم داری ؛
ولی سر رو شونه های منم نمیذاری
هنوز هم امیدوارم که یه شب یادم کنی ؛
بیای یه شب تو بی خوابیام و خوابم کنی
"پونه شاهی "
مرگ مودبانه به سراغمان می آید
آرام ؛ سرد و خاموش و سر به زیر
درست زمانی که دل می بندیم ...
"پونه شاهی"
25__مهر__94
من نمی دانم که
فردا زنده ام یا مرده ام
می شود کاری کنی ؟
من گرفتار تو و درد "تو "ام
می شود یاری کنی ؟
24_مهر _94
"پونه شاهی "
گاهی نجات می دهد ترا
یک کمربند نجات
گاهی نجات می دهد ترا
یک گریه ی بی جواب
گاهی نجات می دهد ترا
یک خنده ی بی حساب
گاهی نجات می دهد ترا
یکی دوپیمانه جام شراب
گاهی نجات می دهد ترا
یکی دو رویا و گاه یک سراب
گاهی نجات می دهد ترا
مرفین و دیکلو فناک
گاهی نجات می دهد ترا
یکی دو رکعت نماز مستحبی و چند کار ثواب
گاهی نجات می دهد ترا
خواندن آیۃ الکرسی و چند سوره ی ناب
گاهی نجات می دهد ترا
یک رقص والس یا تانگو با موسیقی تاپ
20___دیماه ___92
" پونه شاهی "
می روی
و
یادت نمی رود
از یاد
هیچ شرابی
کم نکرد
درد رفتن ات را
مست
می کنیم
تا همه چیز از یادبرود
می رود از یاد
همه ی دردها
جز این درد رفتنها...
"پونه شاهی "
19_7_94
تقدیم به ثریا و شهناز دوستان خوبم
بخاطر فوت پدر مهربانشان خدایش بیامرزد آم___ین :
_____________________________________
بوی کافور ؛ عطر یاس
پیچیده بود
وسطای اولین ماه از فصل پاییز
برگهای زرد , ماه مهر ؛ و مردمی عجول
خیابانهایی شلوغ ؛ این همه آدم در خیابانها
و تو که نیستی ؛ سرد شده است هوا
سرد شده است خورشید
سرد شده است قلب دختری در نبود پدر
مرگ هنوز هم غریب ترین اتفاق زمین بود
خبر آوردند مرده است پدری در آغوش باز زمان
بوی کافور ؛ عطر یاس
پیچیده بود
در عصر پاییزی ترین حال خیابان
من دیدم اش در نی نی چشمان دخترش
من دیدم اش در گاهواره ی آغوش همسرش
چقدر تلخ بود جای نبودنش
بوی کافور ؛ عطر یاس
طعم لحظه های بی مجال
هنوز برف ننشسته روی زمین
که دلهایی اینجا یخ می زند
مرگ معمای عجیبی ست
کش می دهد دردهای مان را تا ابد ...
"پونه شاهی "
هجدهم مهرماه یکهزار وسیصد و نودو چهار
توی دنیای وارونه
منم دیونه ؛ دیونه
رو تن پوش سیاه شب
نشسته عطر گل پونه
تویی تو رامش خونه
چه خوبه که تو رو دارم
توهستی و همین خوبه
بشی آرامش خونه
رو نقشه دور دور هستی
ولی نزدیک من هستی
تو بین لحظه های من
طلایی زمان هستی
نشستی توی احساسم
همین نزدیک خواب من
توی رویای خوب من
تویی جام شراب من
مثل محبوبه ی شبها
توحس خوب این روزها
مثل لالایی شبها
کنار من تویی تنها
"پونه شاهی "
25__خرداد__9