من پریشانتر از قاصدکم در دل باد

من پریشانتر از قاصدکم در دل باد

اگر به خانه ی من می آیی یک کتاب بیاور تا با آن روشن کنم شبهای تاریک افکارم را... "پونه شاهی"
من پریشانتر از قاصدکم در دل باد

من پریشانتر از قاصدکم در دل باد

اگر به خانه ی من می آیی یک کتاب بیاور تا با آن روشن کنم شبهای تاریک افکارم را... "پونه شاهی"

"اگه عاشق نباشی "


اگه عاشق نباشی 

تو  

دلت از غصه میمیره 

دلت 

نازکتر از گل میشه

 جون میده 

و 

میمیره 



"پونه شاهی "


+ تصویر ثبتی  از شمعدونی گلخونه ی شرکت 

"سراب "


دستهایت 

نیامده بود

برای بخشیدن 

عشق

برای دادن 

شاخه ای گل سرخ

دستهایت 

آمده بود

تا به هم بریزد

روزهایم را

ببرد 

از سر شب 

خواب هایم را...


"پونه شاهی "


21 دی 94

" خیال بافی"


قرابت عجیبی ست

بین آمدن تو

و بر آمدن مهتاب

و سرودن شعری در وصف آفتاب

می آیی و من خیال باف می شوم

می بافم تصویر تو را

که  در آستانه ی  در ایستاده ای 

آمده ای شانه میزنی تنهایی موهایم را

و گل می زنی  به

رشته های بافته شده ی خیالی موهایم ...


"پونه شاهی"

21 دی 94

"کم شده ای "


تو

کم شده ای از 

روزهای من 

چه زود 

شب می شود !!!!


"پونه شاهی"

16 دی ماه 94

"عبور از چراغ قرمزها"

 


سفر می کنم از من به من

می رسم به تو سر هر پیچ

سر هر کوی  سر هر  برزن

 

****

 

مرد بودم اگر چه زن هستم

زن هستی اگر چه مرد بودی  

من مرد  می شوم و در تو حل

تو زن می شوی و در من حل

تو بیشتر گریه می کنی چون من

من بیشتر بغض می کنم چون تو

 

*****

 

ظرفها را می شوری ؛ آه غذایت سوخت

می کوبم بر سر مدیر ؛آه کجایش سوخت

می روم در پی کاری ؛

 بی نیاز از این همه خواری

می گویی پای تلفن

 بگیر روزنامه های تکراری

شاید پیدا شود برای من هم ؛  کاری

تو گریه نمی کنی پشت خط

ولی من دیدم  قطره هایی از  درد  

 می چکدقطره اشکی از گونه های خط

درد می کشی  و من هم درد

درد می کشد ما راتا ته _ته خط

 

******** 

می گویی: کاش زن بودم

کمی زیبا ؛ کمی هم منگ بودم

سپر می کردم سینه هایم را

که گره از کار بگشاید جانم را

می گرفت مرا آن مدیر فلان فلان شده

می گذاشت بر سر کاری که بی خودی علم شده

می شدم نان آور ات با درد ؛

می نشستی در خانه و می شد خیالاتم تخت

 

****** 

حکایت ما ؛ حکایت دو دلداده بود

که دل داده بود و دور از باده بود

پیمانه ای پر کن ؛ بریز شراب

درد می کشم ؛ درد می برد شراب

مست از حضور تو می شوم

 ببین خط قرمزها را اتو می کشم

 

*******

 

تو بیا و در من حل شو

بیا باز در هرشعر

پا به پای کل کل من شو

بگذار این اعجوزه های بازاری

باز هم بگویند که زن و مردی

رفته اند به خلوت_ هم؛ بی مرز

بدون  چار دیواری؛

 

******

تو می کشی فریاد بر سر

هر چه مرد و زن___ که می زنند تهمت

 و هی می کشند سرک به اندرون و ماتحت

که___

مردم این  گور من است

 وشما را کاری نیست ؛

آن  گورشماست و مرا  کاری نیست   

دست بردارید از   زنده بگورکردن

دست بردارید از  گور به گورکردن

 

*****

تو نمی دانستی که

اینها  فکرشان  در زن مانده

لخت بر تخت و زیر پیراهن مانده

ما که ندیدم لخت_ تن مان را

 می آیند و به جرم نکرده ای

می در اند  پیراهن مان را

بی خودی این همه سال پاک ماندیم

در  حیرتیم امروز

 و از  تهمت ناپاک مات ماندیم

بی خودی این همه سال لال ماندیم

نگفتیم دوستت دارم و کال ماندیم

در ته خط عاشقی سالها جا ماندیم

  بیا و بگذر یم تا همیشه

 ازاین  خط قرمزها

فقط  همین یک بار بمیریم

 بر سر عبور ازچراغ  قرمزها ...


"پونه شاهی"

12__شهریور __93

"خاصیت عشق"




هر چه نام تو در من زنگ می زند

زن همسایه را

 مرد اش یک بند می زند

عشق رنگ می بازد وبی رنگ می شود 

کلاغ  قصه های ات هم نیرنگ می زند

مرد همسایه می زند بیرون

 زن به معشوقه اش زنگ می زند

قی کرده  آبروی همسراش را

 بر صورت اش آبرنگ می زند

برنزه  می کند خود را

 و کبودیها را رنگ می زند  

قلم می گیردبه دست و بیت بیت

به باری به هر جهت

به هر عشق  چنگ می زند

سرم درد دارد ودردام سر دارد

   عشق هم برای من دردسر دارد

عاشق ات بودم و نبودی تو

عاشقم شدی و نبودم من

عشق تو در قلب ام بی رنگ می شود

هر چه قلب  در من  سنگ می شود

سنگ م را که می زدی به سینه

 می خورد به پای ام و لنگ می زند

دلی  که پرسه می زد

 در هوای تو؛

 شبیه مانتو زن همسایه 

 تنگ می شود

خنده های زن همسایه

 با همسرش هماهنگ می شود

معشوقه ی زن همسایه

کلیپ ونم آهنگ می شود

 می بینم این روزها

 عجیب چیزهایی

 بنام  عشق ؛

که عشق هم سرتا سر ننگ می شود

 هر چه بنام  عشق  

 در فکر ام بی خاصیت تر از

سیاست و جنگ  می شود ...


"پونه شاهی"


  12__شهریور __93

"خاطرات ما"

هنوز 

نفس می کشند 

اینجا 

در متروک ترین حالت خیابان 

خاطرات مان...


"پونه شاهی"


9 دیماه 94


"دلتنگی"

مثل همین جنگ 
که در دنیا 
پایانی ندارد 
دلتنگی من هم پایانی ندارد...


"پونه شاهی "

8 دی 94

"تو کی هستی"


تو عطر کدام باغی ؟

یا شکوفه ی کدام درخت ؟

تو سرخ ترین  رز کدام گلخانه ای ؟

یا سبز ترین برگ کدام درخت؟

تو ماه کدام آسمانی؟

یا آسمان_کدام ماه؟

تو بستر کدام ستاره ای ؟

یا ستاره ی کدام بستر ؟

تواز قبیله ی  کدام مهتابی ؟

یا مهتاب کدام   قبیله  ؟

تواز نسل   کدام آفتابی؟

یا آفتاب کدام  نسل ؟

که برای من 

بهترین  اتفاقی ...


"پونه شاهی "

6 دی 94

" روزمره گی "


باز صبح شد

 گریزی از رفتن نیست

 می آویزم بر رخت هایم 

 لاشه ی بد بوی بی جان فردا را   

تو غلط بودی ؛ و من  غلط تراز تو  اما

خط ممتد یست  این غلط تا ته_ ته دنیا

هر بار توبه کرم و توبه هم کرد من را

من  غلط بسیار کردم با خیال ات  اما

تو بی خیال من و من با خیال ات اما

بسته بود نقش  برتن ات

 بلوزی  صورتی ازجنس ساتن را

نقشه می کشم و نقشه می کشد من را

می کشم نقشه ی دکمه باز_ بلوز سا تن را   

محو می کند سیگاربا سیگار

 بلوز صورتی از جنس ساتن را

بوسه می زنم هر شب  به لب  سیگار سی بار

بوسه می زندبر گردن ام  طناب دار

جای بوسه هایت می روید  خار

باز صبح شد

 می رود این لاشه ی بد بوی  لاکردار

بگیرد باز دست یک روز دیگررا

کشاند تا شبی دیگر؛

 اتفاق   نبودن را  

شب می شود و

توبه ات از من هنوز باقی ست

تو دل_ تواب  تو؛

 جای" زن" هر جائی ست  

صدایی هست در دل ام اینک

صدای خود اتهامی های من

 در من :

مرگ

اتفاق قشنگی ست

  

 وقتی که در دنیا

 جایی برای نفس کشیدن نیست...


"پونه شاهی " 

24 خرداد93


+ لطفا  نقد ادبی حاشیه تو این شعر موقوف ممنونم