رها شدند رها ؛ رها
می ترسم از اونی که گفت عاشق شده عاشق نبود
عاشق شد و عاشق شدم اما ولی لایق نبود
دل دادم او از من گذشت دیدم که او همدل نبود
گفت عاشقه بی من نمی تونه بره ؛ عاشق نبود
لبریزم از حسی که افسارش توی دستم نبود
برهم زده آرامش ام انصاف که نه حقم نبود
حسی نبود دردی نبود دردم شد اما او نموند
زخمی شده احساس من دیدی که او مرهم نبود
"پونه شاهی "
19 اردیبهشت 95
+ این ترانه ی جدیدمه اگه تونستی تنظیمش کن بخون
ولی بگو که ترانه ی پونه ست
گنجشکها و یا کریم ها
هر روز انتظار می کشند
روی ایوان
تو فراموش شان می کنی
آنها فراموش ات نمی کنند
ایوان می شود پر از ازدحام
گنجشکها و در کنارشان
یا کریم ها
دلگیر می شوی
از این ازدحام پر سرو صدا
دلگیر نشو
تقصیری ندارند
تقصیر دستان تو ست
از آن روز که عادتشان داد
به دانه هایی که هر روز تفریحانه
می پاشید برایشان ...
"پونه شاهی "
12 اردیبهشت 95
بیا
تو از محل ما
عبور اشتباه کن
سری بزن
به کوی ما
مرور اشتباه کن
نگاه کن
به پنجره
نگاه اشتباه کن
تکان داده دست من
تکان بده تو دست خود
بخند و اشتباه کن
بیا تو در حریم ما
دوباره اشتباه کن
به غیر من
تو از همه
وداع به اشتباه کن ...
"پونه شاهی "
4 اردیبهشت 95
شعر رو با همه ی وجودم و با همه ی احساسم تقدیم میکنم
به استاد عزیزم به بانوی مهربانی ها بانو مهرماه
به پاس محبتها و انرژی مثبتی که همیشه به من داده اند .
زندگی
چیزی نیست
جز همین دست عزیز ی
که هر روز ترا
سر یک ساعت خاص
می پراند از خواب
زندگی
چیزی نیست
جز همین لحظه که تو می خوانی
جز همین چای سیاهی که من می نوشم
زندگی چیزی نیست
جز همین گیر سه پیچی که بما می دهد این لامصب
زندگی چیزی نیست
جز همین چینی که بر گوشه ی چشمم پیداست
جز همین تار سفیدی که بر موی شما هم پیداست
زندگی چیزی نیست
جز همین لحظه ی کوتاهی که من می نویسم
تا بیایی و بگویی زیباست...
31 فروردین 95
"پونه شاهی "