من پریشانتر از قاصدکم در دل باد

من پریشانتر از قاصدکم در دل باد

اگر به خانه ی من می آیی یک کتاب بیاور تا با آن روشن کنم شبهای تاریک افکارم را... "پونه شاهی"
من پریشانتر از قاصدکم در دل باد

من پریشانتر از قاصدکم در دل باد

اگر به خانه ی من می آیی یک کتاب بیاور تا با آن روشن کنم شبهای تاریک افکارم را... "پونه شاهی"

"تخیلات من : مردی با قلبی مصنوعی "


به نخ می کشم 

دانه ها را 
دانه های پاشیده شده ی 
روزها را 
شنبه 
یک شنبه 
دو شنبه 
سه شنبه 
چهار شنبه 
پنج شنبه 
جمعه 
چقدر تکرار می شوی 
در میان دانه های به نخ کشیده ی روزهایم 
از تو گریزی نیست 
دانه ها که تمام می شوند 
ذکر توست در میان لحظه هایم 
در کدام سوی زمین 
پرشدم از تو
و اینگونه لبریز 
خالی نمی شود 
جای تو 
در قلبی که شارژ می شود دستی 
با چند باطری قلمی ...


26 خرداد 95
"پونه شاهی " 

+ نامه های مردی با قلب مصنوعی

ثبت تصویر هم توسط خودم بوده 

"مرگ"


مرگ شکل عجیبی دارد

شبیه سکته ای کامل در پیچ جاده ی انتظار

یا شاید شکل مردی ست بر روی طناب دار

مرگ  بی. ام .وی   قرمزی ست شاخ به شاخ اتوبوس

یا جیپی واژگون  پر از شعرهای فروغ  

مرگ سقوط غار نوردی ست درته غار پراو

مرگ لیلایی ست زیبا در سقوطی پس از  صعود  اورست

مرگ ظهر تابستانی ست پر از شیون موریانه ها

مرگ برف سنگینی ست بر روی کوهپایه ها

مرگ از یاد رفتن عشقی است لابه لای روزمرگی ها 

مرگ فراموشی  بوسه ی لبهایی ست

که پرشده  از بوسه ی سیگار

مرگ دستهایی ست خالی از بخشش ؛

 پر از بی حسی؛  چیزی شبیه  دیوار

مرگ خمیازه ای ست طولانی و خش دار

مرگ اتفاق غریبی ست که می برد ما را

تا آخرین نقطه ی اندوه و حسرت دیدن یار ...


22خرداد95

"پونه شاهی"

"چشمهایت "


نمی دانم !!


چشم هایت 

خواهند بخشید 

چشم هایم را 

که مدام 

گره می خورند 

در چشم هایت ...؟؟؟؟



"پونه شاهی "


1 خرداد 95