من پریشانتر از قاصدکم در دل باد

من پریشانتر از قاصدکم در دل باد

اگر به خانه ی من می آیی یک کتاب بیاور تا با آن روشن کنم شبهای تاریک افکارم را... "پونه شاهی"
من پریشانتر از قاصدکم در دل باد

من پریشانتر از قاصدکم در دل باد

اگر به خانه ی من می آیی یک کتاب بیاور تا با آن روشن کنم شبهای تاریک افکارم را... "پونه شاهی"

"پنجره"


همه 


دیوار شدند 


تو 


کمی  پنجره باش ...


"پونه شاهی"

نظرات 8 + ارسال نظر
مهران یکشنبه 7 شهریور 1395 ساعت 18:19 http://mehran-kh45.blogfa.com/

با کسی باش که ... .
وقتایی که دلت گرفته ... .

حوصله نداری ... .

ناراحتی ... .

حس میکنی یه دنیا غم داری ... .

بلد باشه شادت کنه ... .

راه قلــ❥ـــبتو بلد باشه ... .

تنهات نزاره. ... .

آدمها عوض شدند
بعضی هاشون هم متاسفانه عوضی شدند
تغییراتی که تو بین روابط آدمها ایجاد شده مثبت نیست
من سعی کردم مثبت نگاه کنم ولی متاسفانه مثبت نیست ...
مرسی از متن زیباتون

مهربانو شنبه 6 شهریور 1395 ساعت 08:02

میان آدمیان چیزی نیست..
جز دیوار هایی که خود ساخته اند ...

"تولستوی"

سلام پونه ی نازنینم
سپاس از پست زیبایت

به به به به به قول حضرت سعدی :
باور از بخت ندارم که تو مهمان منی ...
خوش اومدی بانوی عزیز دل من از دستتون عصبانیم چرا وبلاگتون تموم شد خوب تموم شد ی وبلاگ جدید استارت بزنید می دونی که خیلی دوستت داریم بفکر خودتون نباشید فقط ...به فکر ما هم باشید ...
یه دونه ای بانومهر و ماه بانوی مهربانیها...امیدوارم بهتر شده باشید

خسرو پنج‌شنبه 4 شهریور 1395 ساعت 21:21

. سلام . نازنین از بس از من ایراد گرفتی . .. . بیکار
. شدی . . باز این مجیدخان
. که اینجاست ؟ . . مگه نگفتم برای سرش
. سیصد ملیون کنار گذاشتم . . شما
. هم که هی تحویلش میگیری . .
. داره . . . حسودیم میشه . . . . بیرونش
. کن . . چتر بازه
. ی وقت دیدی اومد خونتون

سلام بر خسرو خوبان آقای فیضی گرامی
خوش اومدید
نه اصلا" نگران نباشید خانواده ی من اجازه ورود و خروج کسی رو به خونه وحتی اطراف خونه مون رو نمیدن چه خانم چه عاقا چون معتقدند باید آدمهایی رو که می شناسی و شاخت داری رو راه بدی خونه ت چون هر کسی اجازه ورود به حریم خصوصی آدم رو نداره البته این اعتقاد خونواده ی من هستش شاید بدلیل آسیبهایی که تو جامعه دیدند بقیه خوردند باشه ...میگن هر کی بیاد خونه ت حرفتو می بره بیرون از خونه ات برای همین اصلاگ نگران نباشید
و اما بعد ایشون همیشه اینجان نظر لطفشونه اگه نه من همه رو به ی چشم می بینم ...کلا" یه چشمو میبندم و با یه چشم می بینمشون

مجیدوفادار چهارشنبه 3 شهریور 1395 ساعت 14:43

سلام پونه

میگن نرو به سمت پونه
پونه خودش میایه


میخواستم نیام ولی دلم نیومد
دیدم پنجره ات بسته است
از در اومدم تو

بدون یاله
خوب بود سرلخت نبودی

سلام جناب وفادار
اشتباه گفتن
خوش اومدید
صفا اوردید
برام یه کار پیدا کنید دارم بیکار میشم

مستانه سه‌شنبه 2 شهریور 1395 ساعت 08:54 http://eagle2016.blogfa.com/

در باورتان آن شه و دریوزه یکیست ؟؟

گرگان و گرسنه گان، تو را زوزه یکیست؟

آن خون جگر می خورد این خون جگر!!

هر چند که رنگ خون یکی، کوزه یکی

خال مهرویان سیاه و دانه ی فلفل سیاه
هردو جان سوزند اما این کجا و آن کجا ؟
خوش اومدید مستانه جان

ملاحت یکشنبه 31 مرداد 1395 ساعت 20:18 http://berangebaran13.blogfa.com

شهریور…
این ته تغاری نازک نارنجی آفتاب دارد میرسد…

نیامده
سر ناسازگاری گذاشته است…
گرچه در کوله اش گرما دارد و آفتاب…

اما هنوز نیامده میخواهد بگوید،
که از جنس پاییز است...
با خودش بادها را میاورد، یکه تازی میکند…

شهریور از دیر باز حامل شکوفه های پاییزی بوده...
شکوفه هایی به رنگ سرخ،زرد،نارنجی...

شهریور…
تمام آفتاب را تقدیم پاییز میکند…
این ته تغاری بازیگوش با احساس…
..................................................
سلام
مثل همیشه زیبا نوشتید.درود بر شما

سلام بر ملاحت عزیزم
خوش اومدی صفا اوردی با حضورت مرسی که هستی عزیزم
شهریور که می رسد
بوی پاییز می پیچد
در دهلیز
زندگی بوی پاییز می پیچد
پاییز فصل عاشقی ست
که عاشقانه می رسد ...

مجیدوفادار یکشنبه 31 مرداد 1395 ساعت 14:32

سلام مجدد
خاک تو روحت نکن !!!!خونه خواهرت چالوسه نمیری؟؟؟!!!!!!!
دریا زده نشدم ولی چشمام حوری زده شدند

ایشاله حتما سعی کن بری مادر رو هم ببری بسلامتی

من ادای روحانی رییس جمهور رو هم درمیارم چه برسه به تو

یوقت خسته نشی وبلاگ بیای؟؟


سلام دوباره من چی بگم فقط می تونم بگم به روح اعتقادی ندارم
و از اینا که خیلی مد شده توهین = بلاک خوشتیپ:
انشالله بتونم یه وقت خوب پیدا کنم یه کم پول هم جمع و جور کنم می برمش چون سخته راه طولانیه اذیت میشه باید این دفه با هواپیما ببرمش
چی بگم والا که ادبیوتی باشه که هم معنی غیر ادبیوتی بده هم بد نباشه
چون نمیدونم ÷س چیزی نمیگم
من خودم وبلاگ روزی یه بار میام
ضمنا" برای اینکه ضایع بشید داستان آریالای خسرو رو خوندم امروز میرم نظر بنویسم

مجیدوفادار شنبه 30 مرداد 1395 ساعت 16:06

سلام بر پونه شاهی عزیز

شمال رفتم یادت بودم
مخصوصا زمانیکه باقالی می خوردم

آدم پنجره هم میخواد باشه پنجره وین تک نباشه
یه پنجره چوبی قدیمی


میگم این دوست شفیق و رفیق ات مهربانو کجا رفت؟


بدم میاد از رفتن عههههه

سلام بر جناب وفادار گرامی
دریا زده شدید ؟؟؟
آره ÷نجره های چوبی قدیمی عالی اند وقتی بارون بیاد وبی چوب و خاک و بارونقاطی میشه
خوش بحالتون من که دو ساله نرفتم شمال خونه خواهرم چالوسه ولی باید جوری برم که بتونم مادرم رو هم ببرم انشالله امسال بتونم ببرمش
نمی دونم چرا مهربانوی عزیز رفت رفتن خیلی بده
بدم میاد از رفتن عههههه ________ ادای منو در اوردید ؟؟؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد