من پریشانتر از قاصدکم در دل باد

من پریشانتر از قاصدکم در دل باد

اگر به خانه ی من می آیی یک کتاب بیاور تا با آن روشن کنم شبهای تاریک افکارم را... "پونه شاهی"
من پریشانتر از قاصدکم در دل باد

من پریشانتر از قاصدکم در دل باد

اگر به خانه ی من می آیی یک کتاب بیاور تا با آن روشن کنم شبهای تاریک افکارم را... "پونه شاهی"

"شب تیره و تار"


Photo shot by:pooneh.Shahi

به کجای این شب 
تیره و تار
سنجاق کنم 
غصه های خویش را
به گوش کدام ستاره
نجوا کنم 
دعای خویش را
که به وقت گذشتن
از کُوی خدا 
بسپارد به خدا
تمام غصه ها 
و 
قصه هایمان را...
"پونه شاهی"
٢٩مهر ماه 95

نظرات 12 + ارسال نظر
میثم یکشنبه 30 آبان 1395 ساعت 14:21

گفته بودم چو بیایی غم دل با تو بگویم
چه بگویم که غم از دل برود چون تو بیایی

یاد خدا که میاد، تمام غصه هایی که سنجاق کرده ایم خودشان پر میزنند و میرن.

بله خود خداوند هم فرموده :
الا بذکر الله تطمئن القلوب ...دل آرام گیرد با یاد خدا

نفیسه جمعه 7 آبان 1395 ساعت 22:03 http://barani24.blogfa.com

آن کلاغی که پرید
از فراز سر ما
و فرو رفت
در اندیشهٔ آشفتهٔ ابری ولگرد
و صدایش
همچون نیزهٔ کوتاهی،
پهنای افق را پیمود

خبر ما را با خود خواهد برد به شهر

فروغ_فرخزاد

عقاب عاشق خانه! بدون پر برگشت
غریب رفت، غریبانه تر پدر برگشت

رسید و دستش را، رو ی زنگ خانه گذاشت
طلوع کرد دوباره ستاره ای که نداشت!
از دکتر سید مهدی موسوی

خسرو جمعه 7 آبان 1395 ساعت 14:08

با دروی صمیمانه . آنچه [ مرتکب ] شده ام را
می نویسم . تا در یادتان باشم و بر من بیاموزید
سپاسگزارتان هستم .
گرید بحال من امشب آن غمگسار من
با شمع بگو داستان دل بی قرار من
کز فتنه ای که به پا کرد ایام نا بکار
سوزد به آتش فتنه هر پود و تار من
چشمم نخفت در غم یاران و کس نبود
تا شوید اشک حسرتی جز دل غمگسار من
بختم نگر چو نیست گردش دوران بکام ما
چشمی نخفت در غم چشم شب زنده دار من
صد ماه آسمان نه چون تو ماه می شود
این بود ورد زبان یاران نابکار من
جان را چه ارزشی عرصه میشد برایگان
اینک نگر که نیست یکی جان نثار من
با چرخ بگو که بیگانه ام در دیار خویش
این درد با کدامین طبیب گفت روزگار من
ما را به دامن مهر و وفا پرورانده اند
که این شد رسم من و آن کار و بار من
دیگر چه شکوه ای خسرو زین چرخ پر فسون
گرید بحال تو اکنون دیده اشک بار من
با درودی دیگر بار . باز هم منتظر نظرات ارزشمندتان
. در بحث فرهنگی . مذهبی هستیم . تشکر .

درود بر شما
بسیار عالی
قلمتون مانا بسیار لذت بردم مرسی مرسی مرسی از این شعر زیباتون
و ما که گریه نکردیم، گریه؟! نه! کردیم...
______________________________

و ما که گریه نکردیم، گریه؟! نه! کردیم...
به ما چه مرد نباید که... ما که نامردیم!

اگر که پنجره را سمت عشق می بستند
بدون شعر... و گریه چه کار می کردیم؟!

زنی به خاک نشست و به چشممان زل زد
و ما که سایه ی خود را به جا نیاوردیم

و قد کشید درون سکوتمان خورشید
و بر جنازه ی یک عشق، سایه گستردیم

شما که درد کشیدید، درد را دیدید
به حال ما نرسیدید، ما خود ِ دردیم!

خلاصه ی همه ی زندگی ما اشک است
بیا دوباره به آغاز شعر برگردیم ↓

از دکتر سید مهدی موسوی
____________

خسرو پنج‌شنبه 6 آبان 1395 ساعت 18:20

. درود . آمدی و بهار دیگری را سوغاتم آوردی !!! .
. و متواضعانه از درگیر شدن در بحث کناره گرفتی .
. اما . خوشحالم در بحث فرهنگی . مذهبی که به اصرار
. من . مجیدخان بانی و باعثش شد نه تنها شرکت
. کردی که چه زیبا نوشتی . و من خوشحلم از داشتن
. چنین دوستانی . قلمتان سبز و استوار .

سلام بر جناب خسرو خان
درود بر شما
درگیر بودم خواهرم مریضه سکته کرده بود و ناراحتی قلبی داشت
رفتم پبشش دخترش دست تنها مونده بود و نمی دونست چیکار کنه به مادرم نگفتیم کلا روزای خوبی نیست این روزا هم مادرم کسالت داره هم خواهرم خودم هم ؛ حتی فرصت نمیشه برای خودم برم دکتر وقت دکترم گذشته ولی از بس مرخصی گرفتم می ترسم اخراجم کنند
ممنونم از توجهتون دعا کنید ممنونم

مجیدوفادار چهارشنبه 5 آبان 1395 ساعت 16:53 http://vafadarfaz.blogfa.com/

سلام پونه

به شعرت کاری ندارم
اما ساختمون رو دیدم هوس کردم یکی مثل همین کنار برج العرب دبی بسازم


باور کن
دعا کن پولامو جمع کنم
یه برج اینجوری رنگ مشکی بسازم همه رو عاشق کنم



تو رو هم منشی برج میذارم خوبه ؟

سلام و درود
خدا انشاالله به آرزوهاتون برسونه
منشی؟؟؟؟ من ؟؟؟؟؟؟؟ حالا چرا مدیر نباشم و منشی باشم
این متل قو رو تراسشه شب ساختمونه از رو تراس خیلی قشنگه خیلی قشنگه

هنرمند چهارشنبه 5 آبان 1395 ساعت 12:08 http://www.honar5556.blogfa.com

سلام´´´´´´´´´´´,;****,´´´´
´´´´´´´´´´´´,*¨¨,"¨¨*,´´´
´´´´´´´´´´´,**¨¨¨@";";;-…
´´´´´´´´´-,¨**¨¨¨¨")""-""""
´´´´´´´´//,***¨¨¨¨*
´´´´´´´(,(**/*"¨""¨¨*
´´´´´´((,*/*;);*)¨¨¨¨*
´´´´´((,**)*/**/¨¨¨"¨*
´´´´,(,****.:)*¨¨¨¨¨¨*
´´´((,*****)¨¨¨¨¨¨¨*
´´,(,***/*)¨*¨¨¨¨,¨*
´´,***/*)¨*¨¨,¨*
´)*/*)*)*¨¨*
/**)**¨¨"\\)\\)
*/*¨¨¨¨,...)!))!).....,(
",¨¨¨¨_)--"--"------/_.
این پرنده اومده شمارو به وبلاگم دعوت کنه!
آپم
آپم
آپم

سلام و درود
خوش اومدید
چشم می آیم

گنجینه خلوت من چهارشنبه 5 آبان 1395 ساعت 11:39 http://marjandabiri.blogfa.com/

همیشه آخر قصه یکی راهی شده رفته
یکی مبهوته و یاد روزای رفته می‌افته

نه اون که میره می‌خواد و نه اینکه مونده می‌خنده
شاید این جوری قسمت بود، چی میشه بی تو آینده

چی میشه بی تو روزایی که هر لحظه‌ش یه دنیا بود
نمیشه بی تو خندید و نمیشه فکر فردا بود

تموم لحظه‌هام آهِ خیال با تو بودن شد
چه روزایی که پژمرد و چه رویایی که پرپر شد

یه عمره با خودم تنها ولی سخت میشه عادت کرد
نمیشه رفته باشی تو، نمیشه اینو باور کرد

خیابونای تاریک و یه از خود بیخود شبگرد
یه مشت رویای تو خالی، همه دلتنگتن برگرد

چی میشه بی تو روزایی که هر لحظه‌ش یه دنیا بود
نمیشه بی تو خندید و نمیشه فکر فردا بود

تموم لحظه‌هام آهِ خیال با تو بودن شد
چه روزایی که پژمرد و چه رویایی که پرپر شد

رضا میرفخرایی

آن جاده و غروب قشنگی که داشتیم
____________________________

این روزهــا کـــــه آینه هم فکــر ظاهر است
هرکس که گفته است خدا نیست کافر است

با دیدن قیافه این مردمان ِ خوب
باید قبول کرد که گندم مقصّر است
آن سایه ای که پشت سرت راه می رود
گرگی مخوف در کت و شلوار عابر است

کمتر در این زمانه بـــه دل اعتماد کن
وقتی گرسنه مانده به هر کار حاضر است

شاعر فقط برای خودش حرف می زند
در گوشه اتاق فقط عکس پنجره ست

آن جاده و غروب قشنگی که داشتیم
حالا نمــاد فاصله در ذهن شاعر است

در ایــن دیار ، آمدن نــو بهـار ِ پوچ
تنها دلیل رفتن مرغ مهاجر است

دارد قطار فاجعـــه نزدیک مــی شود
بمبی هنوز در چمدان مسافر است

ازدکتر سید مهدی موسوی

نفیسه دوشنبه 3 آبان 1395 ساعت 16:21 http://barani24.blogfa.com

از هزاران دل،
یکی را باشـد
استعدادِ عشق ...

عشق در دل ماند و یار از دست رفت
دوستان دستی که کار از دست رفت
ای عجب گر من رسم در کام دل
کی رسم چون روزگار از دست رفت
بخت و رای و زور و زر بودم دریغ
کاندر این غم هر چهار از دست رفت
عشق و سودا و هوس در سر بماند
صبر و آرام و قرار از دست رفت... از حضرت سعدی عزیز دل
درود بر نفیسه جون عزیز دل مرسی از حضورت

محمد.ب دوشنبه 3 آبان 1395 ساعت 16:01 http://vilebakhtiari1394.blogfa.com/

اشعارتان زیباست پونه خانم.به وب من هم بیاین لطفا

سلام برعزیز گرانقدر آقای محمد.ب
به وبلاگ من خوش اومدید قدمتون و قلمتون گلباران
نمی دونم چطور به وبلاگ من رسیدید به هر حال خوش اومدید و صفا اوردید
چشم حتما به وبلاگ شما میآم
درود بر شما

ملاحت دوشنبه 3 آبان 1395 ساعت 09:59 http://berangebaran13.blogfa.com

عاشق که باشی

پاییز که باشد

باران که ببارد

انار که هیچ،

سنگ هم اگر باشی

دلت تَرَک می‌خورد...


مریم‌ موسوی

عاشق باشی همینه حالت قلبت آرومه یک عذابه
حالت هم خوبه هم خرابه ، وای ..
یک لحظه حس گریه داری ، یک لحظه راحته خیالت
عاشق باشی همینه حالت ، وای ..
ترانه سرا: روزبه جان بمانی عزیز دلم
با صدای خوش احسان جان خواجه امیری عزیز دلم
مرسی ملاحت جان عزیزدلم

آسنا یکشنبه 2 آبان 1395 ساعت 19:53

سلام پونه جان.خیلی وقته وبلاگ نمیام نمیدونم چرا زمانی خیلی نوشتن ودوست داشتم اما الان...
دلم یهو اومدطرف وبلاگت
شادباشی نه غصه دار عزیزدلم

سلام عزیزم
خوب باید هم نیای گرفتار عشقی دیگه وقتتو صرف نیمه ی گمشده ی پیدا شده ات میکنی طبیعیه عزیزم و اینکه خبر دارم خیلی کار داری و خیلی هم اولویتهای دیگه که درگیرشی عزیزم انشاالله این دوره و بحرانهای این دوره و جراحی پیش رو هم بخوبی سپری بشه تو بیای و نیای توقلبمی بدجوری نشستی کاریشم نمیشه کرد
مرسی که اومدی

خسرو شنبه 1 آبان 1395 ساعت 21:20

. درود . . . به کجای این شب تیره بیاویزم . . . خیلی
. بهم نزدیک گفتید . . این غزل . با نام . . شکار حروف
. تقدیم . پونه عزیز . تا اصل این به کجای این شب تیره را
. برایت بنویسم .
.
. وقتی نیامدی و شب از نیمه هم گسست
. خوابم مرا ربود و دلم نیز شکست
. من با کمند سرکش کاغذ و قلم
. آهو بچگانه واژه را می آورم بدست
. تا پاسی از شب گذشته نشستم اما نیامدی
. بی قامت حروف ات یک شعر سرودم که هست
. هر روز آهوی جمله ای را می کنم شکار
. دیروز نگاهم در کمین تو می گشت مست
. می خواستم سرودی بسازم چو آواز قو
. شب تار دریا به موج و به طوفان گسست
. آهسته گفت قلم تنها نشسته ای چرا ؟
. اشکش به روی عکس تو بر کاغذی نشست
. گفتم که ( دال ) شاید دلداریش دهد
. فریاد زد ( پ ) که او هست غم پرست

سلام و درود بر جناب خسرو خان
این سروده ی شماست ؟؟؟ فوق العاده ست
اول فکر کردم می خواهیدشعر" وای بر من " "نیما جان یوشیج "رو می نویسید ولی این خیلی عالی بود ..ممنونم درود بر شما درود درود درود
نیما جان در قسمتی از شعرشان می فرمایند:
به کجای این شب تیره بیاویزم قبا ی ژنده ی خود را،
تا کشم از سینه ی پر درد خود بیرون
تیر های زهر را دلخون.
وای برمن !

روحشون شاد روانشون پاک
و درود بر جناب خسرو خوبان و قلم توانایشان

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد