من پریشانتر از قاصدکم در دل باد

من پریشانتر از قاصدکم در دل باد

اگر به خانه ی من می آیی یک کتاب بیاور تا با آن روشن کنم شبهای تاریک افکارم را... "پونه شاهی"
من پریشانتر از قاصدکم در دل باد

من پریشانتر از قاصدکم در دل باد

اگر به خانه ی من می آیی یک کتاب بیاور تا با آن روشن کنم شبهای تاریک افکارم را... "پونه شاهی"

"ترس از دست دادن"

  • Photo by @pooneh.shahi 
    ترس از دست دادن
    ____________
    بچه که بودیم وقتی دم عید برامون کفش می گرفتن تا چند شب با کفش تو بغل می خوابیدیم .بهترین اتفاق زندگیمون خرید کفش و لباس نو بود . چقدر ساده خوشحال می شدیم .
    اگه خوابمون می برد و توی خواب مامانمون کفشا رو از بغلمون می کشید از خواب می پریدیم و تا ساعتها گریه می کردیم .می ترسیدیم از دست بدیم درست همون لحظه ای که خواب بودیم و رویا می دیدیم تمرین ترس از دست دادن داشتیم . این آغاز ترسهامون برای از دست دادن های بزرگتری در آینده بود .
    کفشها نماد تمام آرزوها و عشقهای ما بود آرزوها و عشقهای کودکانه که همراه با ما بزرگ شدند .کفشها جاشونو به آدمها دادند ،با این تفاوت که آدمها رو نمی شد همه جا با خود برد و یا شبها محکم بغلشون کرد که کسی از دستت نگیره تا راحت تَر بخوابی وآروم ترباشی.
    راستش چیزی که تمام عمر نفهمیدیم همینه ؛ اگه چیزی قرار نیست برای تو باشه و برای تو بمونه بهتره رهاش کنی . تو بچگی کفشها واقعا برای ما بود .مامانمون که از بین دستامون می کشید تا سرجاش بذاره بخاطر این بود که مطمئن بود اون فقط متعلق به ماست و با گذاشتن تو جا کفشی راحت تَر می خوابیدیم .
    ولی متاسفانه از همون اول اول. همون بچگی ترس از دست دادن داشتیم .
    بچه که بودیم کفشها رو از دست ندادیم ولی وقتی بزرگتر شدیم شاهد از دست دادنهای زیادی شدیم .اونم چیزهایی رو که مطمئن بودیم صاحبشونیم.

    #آرنیکا_نوه ی_خواهرم