ترس از دست دادن
____________
بچه که بودیم وقتی دم عید برامون کفش می گرفتن تا چند شب با کفش تو بغل می خوابیدیم .بهترین اتفاق زندگیمون خرید کفش و لباس نو بود . چقدر ساده خوشحال می شدیم .
اگه خوابمون می برد و توی خواب مامانمون کفشا رو از بغلمون می کشید از خواب می پریدیم و تا ساعتها گریه می کردیم .می ترسیدیم از دست بدیم درست همون لحظه ای که خواب بودیم و رویا می دیدیم تمرین ترس از دست دادن داشتیم . این آغاز ترسهامون برای از دست دادن های بزرگتری در آینده بود .
کفشها نماد تمام آرزوها و عشقهای ما بود آرزوها و عشقهای کودکانه که همراه با ما بزرگ شدند .کفشها جاشونو به آدمها دادند ،با این تفاوت که آدمها رو نمی شد همه جا با خود برد و یا شبها محکم بغلشون کرد که کسی از دستت نگیره تا راحت تَر بخوابی وآروم ترباشی.
راستش چیزی که تمام عمر نفهمیدیم همینه ؛ اگه چیزی قرار نیست برای تو باشه و برای تو بمونه بهتره رهاش کنی . تو بچگی کفشها واقعا برای ما بود .مامانمون که از بین دستامون می کشید تا سرجاش بذاره بخاطر این بود که مطمئن بود اون فقط متعلق به ماست و با گذاشتن تو جا کفشی راحت تَر می خوابیدیم .
ولی متاسفانه از همون اول اول. همون بچگی ترس از دست دادن داشتیم .
بچه که بودیم کفشها رو از دست ندادیم ولی وقتی بزرگتر شدیم شاهد از دست دادنهای زیادی شدیم .اونم چیزهایی رو که مطمئن بودیم صاحبشونیم.