من پریشانتر از قاصدکم در دل باد

من پریشانتر از قاصدکم در دل باد

اگر به خانه ی من می آیی یک کتاب بیاور تا با آن روشن کنم شبهای تاریک افکارم را... "پونه شاهی"
من پریشانتر از قاصدکم در دل باد

من پریشانتر از قاصدکم در دل باد

اگر به خانه ی من می آیی یک کتاب بیاور تا با آن روشن کنم شبهای تاریک افکارم را... "پونه شاهی"

"گفتگو با مرد دیوانه"

  • Photo by @pooneh.shahi

  • مردی که در روستا می گفتند دیوانه ست کنار جاده نشسته بود .
    هر ماشینی که رد می شد با نگاه تعقیب می کرد . شاید در خیال خودش سوار یکی از این ماشینها شده و‌می رفت به سمت و سویی. جلو رفتم و‌سلام‌کردم گفتم :
    مردم می گویند تو‌دیوانه ای 
    گفت: تا عاقلی در چه باشد .
    گفتم :خسته نشدی از اینجا نشستن و دیدن ماشینهای عبوری
    گفت: همین که خسته از زندگی نباشم کافی ست
    گفتم :
    چرا تو را دیوانه می خوانند؟
    گفت:
    چون من هم آنان را دیوانه می خوانم






نظرات 3 + ارسال نظر
محزونی نامقی دوشنبه 27 فروردین 1397 ساعت 14:14

سلام
منظورم کامنت این پست بود

من شما را قبول دارم

موفق باشید

درود بر شما استاد

ممنونم از لطف و مهربونیتون

روجا چهارشنبه 22 فروردین 1397 ساعت 04:26 http://roja1990.blogfa.com

سلام دوست عزیز، خوشحال میشم به من هم سر بزنید

سلام و درود خوش اومدی به وبلاگم
چشم انشاالله سر فرصت میام خدمتتون
موفق باشید

lمحزونی نامقی شنبه 18 فروردین 1397 ساعت 09:26

سلام
چطورید؟
انشاالله که سال جدید برایتان هرچه پربارتر وهمراه با شادی ونشاط باشه.
آری این پست منو یاد یکی از اقوام انداخت خداوند رحمتش کناد
میگفت در دنیا هزارو یک نوع دیوانه وجود دارد وچنین بر می آمد که من و اون نیز یکی از آن انواعیم.
وبشکلی هر فرد دارای نوعی از دیوانگیست.

با سپاس

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد