اگر به خانه ی من می آیی یک کتاب بیاور تا با آن روشن کنم شبهای تاریک افکارم را... "پونه شاهی"
اگر به خانه ی من می آیی یک کتاب بیاور تا با آن روشن کنم شبهای تاریک افکارم را... "پونه شاهی"
مرزتنهایی
با رفتن تو
آغاز شد
از همان روزی که
نبودی
مرز تنهایی ایجاد شد...
پونه شاهی
30 __5__94
pooneh
سهشنبه 17 آذر 1394 ساعت 22:06
درود شاعر شعر سپید
ما دو تن مغرور
هر دو از هم دور
وای در من تاب دوری نیست
ای خیالت خاطر من را نوازشبار
بیش از این در من صبوری نیست
بی تو من تنهای تنهایم
من به دیدار تو می آیم.
سلام و درود
چه کسی خواهد گفت مرده گان مغرور اند؟
مرده بودم از آن روز که من زاده شدم
نه کسی دید مرا ؛ نه شنید فریاد ام ...
سپاس از حضورتان
. سلام . هنوز جواب نظرت را نخواندی . . آن که مرا 70 ساله
. . اگر خواندی . . برایم بنویس
. نوشته بودی
. دیگر . . . . گر در افتم با مار نیست راضی که کشم از مار دمار
. لیک راضیست بخورم صدها نیش چه کنم از دل خویش ؟؟!!! .
. روزی دو سه بار آمدن به اینجا . . و میدانی نخواهد آمدن آنجا !!
. عجب دیوانه ای دل . . برو راه دگر بگشا . . و چشمی که
. انتظارش را تو میداند . . بیا ای دل ازین کوچه . . بکوچیم هر کجا
. باران نیامد . . زمین تشنه را با چشم هامان آبیاری میکنیم
. هر دم . . بداهه . . اندر بداهه بود و غلط زیاد داشت !!!
سلام و درود

من تقریبا هر وقت دسترسی به نت داشتم سر زدم ولی فقط خوندم و خندیدم ولی جواب کم می نویسم ...مادرم میگه تو دنیا هزار جور دیوونه هست اینم ی جورشه
. درود . میگم حالا جنازه این مرد هشتاد ساله رو دستمون

. . شعر قشنگی برایش بخوان 
:خنده 
. مونده
. شعرت میشود دم مسیح و زنده میشود
. در حال رفتن بود وصیت کرد این شعر را برایت بخوانم
. به پند ناصح پیر که گفت حذر کنم از تو
. نکرده گوش و به دل جز آرزوی تو کردم ؟
. به کوی خود همه عمر چه خنده ها که نکردم
. چه گریه ها که به زاری به پای کوی تو کردم
. بیا به راه خدا اسیر خود تو رها
. نکن که عمر وفاش شمار موی تو کردم
. روزی یک بار حتمن تشریف بیاورید . حتمن . .
نفس باد صبا مشک فشان خواهد شد ...
ای بابا شما که از من جوانتر هستید ...
روزی یک بار قول نمی دم ولی هر وقت نت در دسترسم بود و حس و حال وبگردی داشتم حتما" حتما" خواهم آمد
. درود . . گرامی بانو من نرفتم هنوز
. . چرا 
شعر و غزل و قصیده 

. بی تابی و . .
. امروز کار داشتم . . شما فکر کردی من رفتم
. خب برای این که ثابت کنم هستم باید شعری بنویسم
. همان که در برف ها گفتید . . رفتم بخوانمش . و بیاورمش .
درود بر شما ...عجب اعتماد به نفسی
خدا ایشالا یه کمشم به من عطا کنه ...متنها فقط ادبی و بس در واقع تمرین و مشقه برا آشنایی با چیدمان درست واژه ها


+ ضمنا عکس رو سر صبحی که منتظر سرویس بودم گرفتم یعنی دیروز صبح 17 آذر 94 هوا برفی بود کمی تاریک بود و تو این هوا باید می رفتم سرکار عابر هم دوتا دبیرستانی بودند یکیشون پشت سرش داشت شیطنت می کرد و سرسره بازی اینم بیخیال دوستش راهشو می رفت خود عابر خبر نداره ایشالا که ببخشتمون البته این آغاز برف بود تا ساعت 4 بعد از ظهر برف بارید
مرسی از حضورتون