من پریشانتر از قاصدکم در دل باد

من پریشانتر از قاصدکم در دل باد

اگر به خانه ی من می آیی یک کتاب بیاور تا با آن روشن کنم شبهای تاریک افکارم را... "پونه شاهی"
من پریشانتر از قاصدکم در دل باد

من پریشانتر از قاصدکم در دل باد

اگر به خانه ی من می آیی یک کتاب بیاور تا با آن روشن کنم شبهای تاریک افکارم را... "پونه شاهی"

… بارانی که نیست

در خیالات خودم در زیر بارانی که نیست

می‌رسم با تو به خانه، از خیابانی که نیست

می‌نشینی رو به رویم خستگی در می‌کنی

چای می‌ریزم برایت توی فنجانی که نیست

باز می‌خندی و می‌پرسی که حالت بهتر است؟

باز می‌خندم که خیلی! گر چه می‌دانی که نیست

شعر می‌خوانم برایت واژه‌ها گل می‌کنند

یاس و مریم می‌گذارم توی گلدانی که نیست

چشم می‌دوزم به چشمت، می‌شود آیا کمی -

دست‌هایم را بگیری بین دستانی که نیست؟

وقت رفتن می‌شود با بغض می‌گویم نرو

پشت پایت اشک می‌ریزم در ایوانی که نیست

می‌روی و خانه لبریز از نبودت می‌شود

باز تنها می‌شوم با یاد مهمانی که نیست

شاعر«بیتا امیری»

من و گل های شمعدانی

آپلود عکس


روز آغاز می شود

برای من  و برای گل های شمعدانی، 

 روزهایی قد می کشیم  

روزهایی شکوفه می دهیم

روزهایی خشک شده و برگ می ریزیم.

 ولی  هر دو فهمیده ایم که، بعد از هر زایش و مرگی  دوباره جان  می گیریم و زنده می شویم. 


#پونه_شاهی

سلام به یاران قدیمی و یاران جدید

سلام به تمامی دوستان عزیزم پیام خصوصی برام فرستاده بودید و ابراز محبت کرده بودید. راستش نتونستم خصوصی جواب بدم فقط می گم ممنونم از این همه محبتتون. منم دوستتون دارم . تشکر از تمامی دوستانم  بخصوص دوست عزیزم که گپیام داده  کتاب درخونگاه رو خونده  خیلی خوشحالم کردی ممنونم . 

راستش کتاب مجموعه داستان های کوتاه با نام « جزیره ای به نام زن»  هم توسط انتشارات آرادمان منتشر شد. دوستان عزیزی که تمایل دارند از طریق سایت بیتا بوک و سایر سایت ها که اسم کتاب رو سرچ بزنند نامشون میاد، می تونند خریداری کنند . 

آپلود عکس

لطفا" دوستانی که کتاب رو می خونند نظرشون رو  برام ارسال کنند. خوشحال می شم ببینم کجای کارم درست بوده و کجای کارم خیر. 

 کتاب سوم با نام « یالچین آبی» که مجموعه داستان های کوتاه از نویسنده ترکیه آقای تولگا گوموشآی  رو هم ترجمه کردم که توسط انتشارات آرادمان چاپ شده  این کتاب رو هم می تونید از طریق همین سایت هایی که اعلام کردم خریداری کنید. 

آپلود عکس

 نویسنده ترکیه آقای تولگل گوموشآی:


آپلود عکس


مواظب خودتون باشید.


« دعوت به کانال تلگرامی »


 سلام خدمت دوستای گلم 


امیدوارم حال همه تون خوب باشه. تازه یک کانال تلگرامی  ساختم برای به اشتراک گذاشتن بریده ی داستان ها و گاها داستان هایی کامل و شعر و ترانه و عکس طبیعت و اجتماع . دوست داشتید تشریف بیارید. همه تون دعوتید  از حضورتون خوشحال  می شم .


با نام :

«بی خود و بی جهت » تو تلگرام سرچ بزنید 



کتاب صوتی درخونگاه


چاپ سوم کتاب درخونگاه نه به صورت کتاب بلکه به صورت صوتی روی سایت کتابراه قرار گرفته . توصیه می کنم شنیدن این مجموعه داستان رو از دست ندید. نه به خاطر اینکه نویسنده ی مجموعه من هستم ، بلکه به خاطر کار زیبای آقای 


کاربر: poonehshahi #پیام_بخشعلی  که با صدای خوبشون و افکت هایی که به کار بردن شنیدن داستان ها رو لذت بخش کردند . 


گوشتون رو بیارید جلو ... راستش خودم هم از شنیدن داستان ها ذوق مرگ شدم به خصوص داستان سوز و ساز و افکت های فوق العاده اش. یه خورده دیگه گوشتون رو جلوتر بیارید .... راستش اونقدر خوب اجرا شده سوز و ساز که برای چند لحظه باورم نشد. کار من باشه. 

ای حمایت از دوست گرامی و‌ هنرمندم و همچنین من، لطفا” پلیز، سن اولای اله ها،این سایت رو به دوستانتون جهت خرید فایل صوتی معرفی کنید. دوستتون دارم و می دونم که از خوشحالی من شما هم خوشحال می شید همونطور من از خوشحالی شما شاد و سرخوش می شم . اینم لینک سایت


 دانلود کتاب صوتی درخونگاه 

نویسنده: پونه شاهی 

با صدای : پیام بخشعلی

قیمت مجموعه :۱۰,۰۰۰تومان 

 لینک دانلود از کتاب راه : 

http://ketabrah.ir/go/b37279 


«به همه چیز عادت می کنیم »

Photo by: pooneh.shahi 



ما به همه چیز عادت می کنیم، به درد، به خیانت، به خشونت، به جنگ، به تحریم، به همه چیز. 
زمانی متوجه این مسئله شدم که دیدم دیگر در برابر زن یا مردی که در زباله های زندگی می گشتند دنبال تکه ای نان، کارتنی برای خواب، لباس پاره ای برای تن پوش ، من مثل سابق بغض نکردم و تا ساعت ها اشک نریختم . کم کم طوری شد که انگاری جزو بک گراند خیابانند و باید این صحنه ها باشد و من هم بی توجه مثل بقیه سرم فقط به زندگی خودم باشد و آن ته ته قلبم یواشکی خدا را شکر کنم که سقفی بالای سرم است و نانی در سفره ام.
ما به همه چیزعادت می کنیم، طوری که حس می کنیم به قول کورت ونه گات « رسم روزگار این چنین است»

#پونه_شاهی
حصار_بوژان

« ما و عادت ها»


  • « ما و عادت ها»

    اکثر ما هر روز صبح زود باید بلند شده و سر کار برویم . سخت ترین کار دنیا یعنی صبح زود بیدار شدن و وداع با بالشت و پتوکه تمام شب را با عشق تمام محافظ مان بوده اند تا نکند یک وقتی بچاییم وسرما بخوریم .
    من هم مستثنی از این موضوع نیستم .امروز هم یک صبح پاییزی نسبتا سرد است که هوا ابری ست و سوز سرما را از درز پنجره ی اتاق که به درون می خزد را می توان حس کرد . بیدار که می شوی با خودت می گویی چه می شد مسخ می شدم . بعد فکر می کنی خوب شاید شده باشم . با سرعت پتو را کنار می زنی می بینی که نه پاهایت، همان پاهای آدمیزاد است و خبری از چندین پای حشره گونه ی لزج که مدام وول می خورند نیست . پس راه گریزی نیست . کمی به تب کردن فکر می کنی و می گویی « خوب تب دارم نمی شود سرکار بروم باید بخوابم تا تبم رفع شود پتو را که کنار زده ای، تا زیر گلویت بالا کشیده و خودت را می پوشانی و دوباره آن گرمی افسون کننده ی تخت تو را در بر می گیرد . هنوز مدتی از چشیدن طعم بهانه ی تب داشتن و ماندن در تختخوابت نگذشته که صدای مادرت بلند می شود« پاشو پاشو دخترم دیرت شد».پشت بند صدای فریاد گونه ی خواهرت که « زود باش باز به سرویس نمی رسی».
    تو مجبوری برخیزی چون عادت کرده ای که همین روال همیشگی را طی کنی . هر روز چه در صبح سرد پاییز و زمستان چه در صبح گرم تابستان و چه در صبح رخوت انگیز بهار .
    کسی در درون توست که تو را به تختخواب میخ کوب می کند و کف دست ها و پاهایت را با میخ به تخت وصل می کند که نرو و کسی قوی تر از او که با یک حرکت تو را به سمت جلو پرت کرده و همه ی میخ های کوبیده شده را باز می کند که برو.
    تصمیم با توست آیا می توانی یک روز بر علیه روال های عادی زندگی خود قیام کنی؟
    چقدر خود را می شناسی ؟ آیا در درونت به جز این دو فردی که یکی به تختخوابت میخ کوب می کند و دیگری می رهاند کسی هست که کنش ات را به زندگی تغییر دهد؟
    همه ی زندگی از روی عادت است. در واقع این عادت ها هستند که بر ما چیره شده اند. مثل مسواک زدن که نه کم و کیفش برای مان اهمیت دارد، نه ارزشمندی روح و محتوا و عملش، فقط از روی عادت است که مسواک می زنیم مثل ادای همین فرایض دینی.
    زندگی پر از عادت هایی شده که هرکدام از آن ها را به وضعیتی نسبت می دهیم ، مثل همین عشق، ما به دیدن کسی چشم مان عادت می کند یا شنیدن صدایش بدون اینکه شناختی از خصوصیات ریز اخلاقی او یا عادت های جاری روزانه اش داشته باشیم ،لذا «توهم» عشق برمان می دارد.
    شاید ما سال ها عاشق مردی یا زنی باشیم که اگر یک روز زیر یک سقف با هم زندگی کنیم، دیگر حاضر نباشیم باقی عمرمان را با او سپری کنیم؛ آن هم به خاطر یک عادتی که به غلط عشق می پنداریم . شاید طرز نشستنش در خلوت دو نفره مان ، یا طرز غذا خوردنش در محیط خودمانی یا طرز حرف زدن و لباس پوشیدنش در اندرونی چیزی نباشد که ما در خیال مان از او توقع داشته و داریم . شاید به خاطر یک حرکت کوچک که مثل تیک رفتاری برای او شده و مدام تکرار می کند. مثل مثلا تکان دادن دست یا پا یا اینکه بین حرف زدن آروغی نثارمان کندکه به گوشه ای از تریج قبایمان بربخورد و اینجاست که دنیای مان به آخر برسد . 
  • همه ی این ها را گفتم تا بگویم باید خود را بشناسیم . اول از همه خودمان را و فرق عادت ها و احساس های واقعی مان را بدانیم تا بتوانیم به نتیجه ی مطلوب برسیم همه ی این ها در گرو شناختن خودمان است و بس.
    لطفا" اگر به دیدن کسی عادت کرده اید و یا به حرف زدن با او مثل همین لیوان چایی که هر روز می خوریم، به پای عشق نگذارید و بپذیرید که چیزی جز عادت نیست و انسان موجودی ست سازگار به راحتی وقتی نباشد خود را به چیز دیگری عادت می دهدکه باز متاسفانه نامش را می گذارد عشق و گویی عشق از بین نمی رود فقط از فردی به فرد دیگر منتقل می شود. ولی باید بفهمیم که عشق حسی ست جاودانه که با رفتن طرف و بد شدن طرف و ناملایمات روزگار از بین نمی رود . عشق واقعی از گذشته تا هنوز از هنوز تا ابد جاری و باقی می ماند. 

«قوانین معکوس»

Photo by @pooneh.shahi 
اگر یک روز بیدار شوید و ببینید قوانین جاری سرزمین مان بر عکس شده چه عکس العملی خواهید داشت ؟
مثلا” دیه ی زن دو برابر مرد شده باشد . یا مثلا”سهم الارث زن دو برابر مرد باشد. یا اینکه مردها موظف باشند حجاب بگذارند و رعایت کنند و زن ها مبرا از آن . یا مثلا اکثر قاضی های سرزمین مان زنان باشند و بیشتر قوانین زنانه وضع کنند . یا اینکه رئیس جمهور مملکت مان یک زن بشود . برای ما که صد سال از دنیا عقبیم این قوانین خنده دار است ولی کمی به کشور های دورتر نگاه کنید.
ما را ، شما را، این ها را ، چه می شود ؟!
#پونه_شاهی
#در_کوچه_باغ های _نیشابور_بوژان
#سیب_گرافی


« آقای موهیتو خانم کاپوچینو»




« آقای موهیتو خانم کاپوچینو»

 

آقای موهیتو همیشه بوی نعنا می داد با وجود سردی، دلنشین بود. بر خلاف خانم کاپوچینو که گرم، رنگ پریده و درعین حال خواستنی بود. این زوج جدا نشدنی معیار سنجش عشق اهالی محله ی تلخ و شیرین  شده بودند. مثلن خانم دو نات همیشه سر آقای کیک شکلاتی، که همسرش بود غر می زد و می گفت « ببین خانم کاپوچینو هم چاقه هم تلخ ولی آقای موهیتو با اون مزاج سردش چقدر هواشو داره . و مدام لبخند می زنه اونم هی نازشو بالاتر می بره»

آقای کیک شکلاتی هم مظلومانه سر کچلش را می خاراند و می گفت : « شما که روی تخم چشم ما جاداری الان بگو چی کار کنم که خوشحال بشی »

خانم دونات کلی غر غر کرده و بساط آه و ناله و نفرین به راه انداخته ولی آخرش هم راه کار ارائه نمی داد که بالاخره  آقای کیک شکلاتی چه کاری انجام دهد تا او خوشحال شود.

همه می گفتند که عشق آقای موهیتو و خانم کاپوچینو تمامی ندارد و ازلی ست .

زندگی در بستر حوادث یکنواخت جریان داشت تا اینکه خانواده ی مهندس آیس کریم به  محله ی تلخ و شیرین نقل مکان کردند .

آقای مهندس تحصیل کرده ی فرنگ بود و همسرشان هم گل سرسبد زنان محل، هم زیبا بود، هم تحصیل کرده، زیباترین و بزرگترین خانه ی محل را خریده بودند؛ در حیاط خانه که مانند باغ های اساطیری بود، استخر هم داشتند.

از اولین شب مهمانی اهل محل، غوغایی برپا شد. این بزم در حالی برگزار شد که آقا و خانم آیس کریم حضور داشتند البته  به اتفاق دختر زیبای شان بستنی قیفی شکلاتی که اندام موزونی داشت و باربی طور بود،.

حتی بین آقای موهیتو و خانم کاپوچینو هم اختلاف افتاد که« چرا تو با خانم آقای مهندس آیس کریم دست دادی ؟ چراکنار دختر شان که دامن کوتاه پوشیده بود نشستی » هر چه آقای موهیتو توضیح داد وقتی که خانم متشخصی دست دراز می کند تا با مردی دست دهد دور از ادب است که بی توجهی کرد، به خرج خانم موهیتو نرفت که نرفت. هر چه دلیل آورد فایده نداشت.

در واقع چیزی در احساس و درون آقای موهیتو تغییر نکرده بود،  بلکه این تغییر در رفتار و فکر خانم کاپوچینو ایجاد شده بود.

خانم کاپوچینو در خلوت خود بارها و بارها آقای مهندس آیس کریم را با همسرش مقایسه کرده بود و آه کشیده بود. ولی وقتی به پای مقایسه ی خودش با خانم آقای مهندس می رسید عصبانی می شد و تب تند بد اخلاقی و بهانه جویی وجودش را می گرفت.

همین اختلاف ساده با عث جدایی زوج از هم شد . درست از همان روزها آقای موهیتو روز به روز سردتر شد و گاهی بوی آب جوب را  می داد .  بوی خوش نعنا و طعم خوب لیمو از وجود آقای موهیتو رخت بر بسته بود . غمگین و سر بزیر و سیگاری شده بود و هیچ عطری  بوی سیگار و ماندگی و بوی جوب را از او  نمی زدود .  خانم کاپوچینو هم تلخ تر از زهر شده بود و داغ تر از تنور و در برابر سوال دیگران، تند و تیز جواب می داد ، طوری که دیگر در خاطر کسی از عشق افسانه ای آنها چیزی نماند.


#پونه شاهی

2مرداد97

«عروسک کسی را نگیرید »



یکی از کابوس های کودکیم که مدام در بزرگسالی تکرار می شد، این بود که در خواب عروسکی را که خیلی دوست داشتم را از من می گرفتند و من با هق هق گریه التماس می کردم به من برگردانند.

حالا که خیلی از آن کابوس ها گذشته حس می کنم همه یک عروسکی داریم که گاهی بی رحمانه از ما می گیرند، بی توجه به لطمه ای که به روح و روان مان می زنند‌.
حواس تان را جمع کنید یک وقت عروسک کسی را نگیرید 
حال می تواند این عروسک چیزی شبیه قلب،مهربانی ، اعتماد، شخصیت ‌و باورهای طرف باشد .
به قول نیچه جدای از خدا و بهشت و جهنم با این تفکر که خدا مرده و بهشت و جهنمی هم نیست انسانیت معنا پیدا می کند نه این که به خاطر ترس از این موارد هوای بقیه را داشته باشید . بیایید کمی انسان باشیم 
فقط کمی،کار سختی نیست. هوای هم دیگر را داشته باشیم البته نه از ترس خدا نه به خاطر بهشت نه به دلیل ترس از جهنم فقط و فقط از روی انسانیت ...