سرباز زانوهایش را مثل دو شیئ مقدس بغل گرفته بود و کنار سنگر به روی برفها مثل جنینی مچاله شده بود و مشغول مردن خودش بود . ١٩٤٥ بار حمله کرده بود که نتیجه ی آن ١٩١٤ حمله ناموفق و ٣١حمله ی موفق .خواب تولد ٣١ سالگیش آشفته تَر از جنگ وأترلو برای ناپلئون بود.
رقص والس وسط کاخ الیزه با ژورفین دور از چشم ناپلئون مزه ی شیرینی ناپلئونی را تداعی می کرد .
صلیبها ی زیادی مانده که هنوز صیقل نداده بود ،جنگهای زیادی که هنوز آتش بس نشده بود ولی بی تفاوت به تمام اینها زانوهایش را مثل دو شیئ مقدس بغل گرفته و مثل جنینی بر روی برفها مچاله شده و شماره معکوس مردنش را آغاز کرده بود صدای شلیک خمپاره می رسد کنار پاهایش اینجا زمینش أفغانستان آسمانش سوریه است .
مردی در کرخه می شوید دلتنگی سربازی را زنی در راین می ریزد اشکهایش را .
پ.ن:١٩١٤جنگ جهانی اول و ١٩٤٥جنگ جهانی دوم و فاصله ی بین این دو جنگ ٣١سال می باشد.
به یاد تمام سربازانی که مخالف جنگ و خونریزی بودند و هستند ولی چاره ای جز دفاع نداشته و ندارند و دور از خانواده هاشون زیر برف سنگین چشم به روی تمام دنیا بستند و رفتند.
جنگ هیچ برنده ای ندارد.