من پریشانتر از قاصدکم در دل باد

من پریشانتر از قاصدکم در دل باد

اگر به خانه ی من می آیی یک کتاب بیاور تا با آن روشن کنم شبهای تاریک افکارم را... "پونه شاهی"
من پریشانتر از قاصدکم در دل باد

من پریشانتر از قاصدکم در دل باد

اگر به خانه ی من می آیی یک کتاب بیاور تا با آن روشن کنم شبهای تاریک افکارم را... "پونه شاهی"

"چهل سالگی "



چهل ساله می شوم


و تو باز هم نیستی


در چهل سالگی من


تو بگو در کنار کیستی ؟؟


آسمان شب دارد


زمین تب دارد


و قلم که هذیان دارد


اینجا شکسته است پاهای هزاران پایی


به نام هزاران زن


هزاران زن چهل ساله


با هزاران خاطره ی چهل پاره


"سیلویا پلات" ی در هر زن است


" آن سکستون" ی در درون من است


فروغ تکیه داده بر دروازه ی قلب ما


و دروغ فاصله گرفته از رویاهای ما


کابوس می شود


هر چه رویا در زن


چه بی پروا عریان می شود


حقیقت تلخ


هیچ واژه ای نه توانست


به پوشاند عریان شده گی


دوستت دارم هایی که


مردانه گفته بودند


و چه رویاهای زنانه ای که


ویران شده بودند


در درون هزاران زن


هزاران زن چهل ساله


با هزاران خاطره ی چهل پاره ...


"پونه شاهی "


10 _آبان_94

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد