من پریشانتر از قاصدکم در دل باد

من پریشانتر از قاصدکم در دل باد

اگر به خانه ی من می آیی یک کتاب بیاور تا با آن روشن کنم شبهای تاریک افکارم را... "پونه شاهی"
من پریشانتر از قاصدکم در دل باد

من پریشانتر از قاصدکم در دل باد

اگر به خانه ی من می آیی یک کتاب بیاور تا با آن روشن کنم شبهای تاریک افکارم را... "پونه شاهی"

"جنگ"



آب را گل بکنیم یا نکنیم 


چه کسی هست که دستت بدهد لیوانی 


جرعه ای آب یا تکه ای از  نان  خودش 


غم ما داشتن صلح  و کمی آب و کمی نان و صفا ست 


آب را گل بکنیم یا نکنیم 


دنیا پرشده  ازشلیک  موشک و نزاع 


در جهانی که منم ساکن آن 


گر چه سوم شده است 


پای هر جنگ اول بوده 


هر چه خمپاره 


در این گوشه ی عالم بوده 


کودکانش همه جا پوکه شده دمخورشان 


لاشخورها شده اند رهگذرمعبرشان 


صبح تا شب  


فکر کمی آب و کمی نان هستند


فکر آرامشی از جنس  کبوتری سفید 


شاخه ای زیتون و یک صلح پر از عشق و امید ..



"پونه شاهی "


12__آبان __94



نظرات 2 + ارسال نظر
asena شنبه 16 آبان 1394 ساعت 21:37

واقعا عالی

ممنونم آسنای عزیزم

فرزانه شنبه 16 آبان 1394 ساعت 14:02

این شعر عالیه

چقدر خوبه که تو رو هم توی قلبم و هم توی امپراتوریم که وبلاگمه دارمت
خوش اومدی عزیزم .
این خوبه که تو از این شعر خوشت اومده ممنونم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد