من پریشانتر از قاصدکم در دل باد

من پریشانتر از قاصدکم در دل باد

اگر به خانه ی من می آیی یک کتاب بیاور تا با آن روشن کنم شبهای تاریک افکارم را... "پونه شاهی"
من پریشانتر از قاصدکم در دل باد

من پریشانتر از قاصدکم در دل باد

اگر به خانه ی من می آیی یک کتاب بیاور تا با آن روشن کنم شبهای تاریک افکارم را... "پونه شاهی"

"پری کوچک غمگین"




 من پری کوچک  غمگینی  را


می شناسم" که  هر روز صبح


با چشمانی به زیبایی آفتاب


با دستانی پینه بسته


تنها یک بازی  را تکرار میکند  


خشت زدن از طلوع تا غروب  


پری کوچک غمگینی که:


 کودکانه هایش را قالب میزند


 و افکارش رادر لابلای


 چیدمان  خشت های قالب زده پنهان میکند


وتا نگاهش میکنی می خندد ؛


مثل  آیه ی  ناتمامی از سوره آب وخشت و آیینه ...



پونه شاهی


 16 دیماه 92

نظرات 1 + ارسال نظر
فرزانه شنبه 16 آبان 1394 ساعت 14:05

و هم چنین این!
چرا تاریخ شعرهات نهایتا سال 92 هس؟ تو این دو سالی که گذشته چی؟ تجربه های جدید؟ و شاید خوب
بهتر میشه که مطالبتو با عکسای خودت آپ کنی.

اینا رو از آرشیوای قبلیم گذاشتم کم کم می خوام قدیمی ها روهم اینجا جمعشون کنم ...البته اونایی که صفحات اول ورودم گذاشتم جدیدتره ولی گه گاهی هم گریزی میزنم به نوشته های قلبیم مرسی از اینکه هستی ممنونم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد