من پریشانتر از قاصدکم در دل باد

من پریشانتر از قاصدکم در دل باد

اگر به خانه ی من می آیی یک کتاب بیاور تا با آن روشن کنم شبهای تاریک افکارم را... "پونه شاهی"
من پریشانتر از قاصدکم در دل باد

من پریشانتر از قاصدکم در دل باد

اگر به خانه ی من می آیی یک کتاب بیاور تا با آن روشن کنم شبهای تاریک افکارم را... "پونه شاهی"

" غربت "


به همین غربت شب 


و به مهتاب تب آلوده ی شب  


و  به آن  بغضی که بی صدا شکست در دل شب 


به همین آیینه  ی خیره شده به چشم من  


که  زنی در آن است  و بلند می گرید 


 من پر از فریادم 


پر فریاد رهایی از این غربت شب 


من پر از زمزمه ی  گذشتن از دنیایم 


 من پر از غربت تنهایی آن شاپرک ام  که به خودسوزی خود تن داده 


بال تنهایی خود را به شب و شمع  و شب آهنگ داده.......



 "پونه شاهی "


26 آبان 94

نظرات 5 + ارسال نظر
اسنا چهارشنبه 27 آبان 1394 ساعت 07:01

من کجا، هجر کجا، ای فلک کج رفتار؟

به همین داغ بسوزی که مرا سوخته ای..

#صائب

غم هجران تو را چاره ز جایی بکند
آن خدایی که همه چاره از اوست...

اسنا سه‌شنبه 26 آبان 1394 ساعت 22:58

اجی دلم تنگ شده:(

فدای دل مهربونت الا بذکر الله تطمین القلوب

IRANPROJE سه‌شنبه 26 آبان 1394 ساعت 22:05 http://iranproje.ir/

سلام و درود

به مهربانترین مهربانان
خواستم بگم توی عمر باقیمانده افتخار بدین و بزارین یک سایت برای شما بنویسم !!! من اتود اولیه رو میزنم

با تجدید احترامات

Bad Freind

سلام و عرض ادب

شما همیشه منو شرمنده می کنید با مهربانی ها و رفتار شایسته ای که دارید ...

انشالله عمر به کمال و طولانی داشته باشید و سلامتی و عافیت

زنده باشید و مانا درود بر شما درود درود درود

آسنا سه‌شنبه 26 آبان 1394 ساعت 20:26

عاشق شدم من در زندگانی
بر جان زد آتش عشق نهانی
جانم از این عشق بر لب رسیده
اشک نیازم بر رخ چکیده
یک سو غم او یک سو دل من در تار مویی
در این میانه دل میکشاند ما را به سویی

زین عشق سوزان بی عقل و هوشم
میسوزم از عشق اما خموشم
ای گرمی جان هر جا که بودی بی ما نبودی
هر جا که رفتی من با تو بودم تنها نبودی
یک سو غم او یک سو دل من در تار مویی
در این میانه دل میکشاند ما را به سویی

عاشق شدم من در زندگانی
بر جان زد آتش عشق نهانی
جانم از این عشق بر لب رسیده
اشک نیازم بر رخ چکیده
یک سو غم او یک سو دل من در تار مویی
در این میانه دل میکشاند ما را به سویی
ما را به سویی ما را به سویی
اسم نویسنده شونمیدونم خخخخخ

خدایا آسنا را غم مده شکرانه اش با من

آسنا سه‌شنبه 26 آبان 1394 ساعت 20:11

از غم تنهایی ام درچهره ماتم می شود
این غزل با چشم تو زیبای عالم می شود
عاقبت می آیی و با خنده سویم می روی
غصه هایم اینچنین با خنده خاتم می شود
غنچه اش وا می شود گل های زیبای دلم
بر گل احساس من یک قطره شبنم می شود
تا نباشی از غمت غمگین و تنها می شوم
خنده ی زیبای تو آن لحظه مبرم می شود
در دلم غوغا شده از درد سخت دوری ات
در دلم از دوری ات طوفانی از غم می شود
زخم سختی می زند بر قلب من آن دوری ات
زخم این دوری فقط با خنده مرهم می شود

محمدصادق رزمی

غم تنهایی اسیرت می کنه

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد