من پریشانتر از قاصدکم در دل باد

من پریشانتر از قاصدکم در دل باد

اگر به خانه ی من می آیی یک کتاب بیاور تا با آن روشن کنم شبهای تاریک افکارم را... "پونه شاهی"
من پریشانتر از قاصدکم در دل باد

من پریشانتر از قاصدکم در دل باد

اگر به خانه ی من می آیی یک کتاب بیاور تا با آن روشن کنم شبهای تاریک افکارم را... "پونه شاهی"

"کم شده ای "


تو

کم شده ای از 

روزهای من 

چه زود 

شب می شود !!!!


"پونه شاهی"

16 دی ماه 94

نظرات 6 + ارسال نظر
مجیدوفا سه‌شنبه 22 دی 1394 ساعت 16:35 http://vafadarfaz.blogfa.com/

برای انسان های بزرگ بن بست وجود ندارد، چون بر این باورند که : یا راهی خواهم یافت… یا راهی خواهم ساخت

اسم عوض کردید خوب آدرس تونم عوض می کردید تا فکر می کردم یه نفر دیگس ولی خداییش این اسمتون دهن پر کنه

مهربانو یکشنبه 20 دی 1394 ساعت 10:02

چرا زنان تلاش می کنند تا با مردان برابر شوند؟!
و چه تلاش بیهوده و مبهمی است!
برابری با مردانی که
دنیا را به آشوب و جنگ کشیده اند!
و کلید انفجار جهان را در دست دارند چه ثمری دارد!
اینطور نمی شود
بهتر است انسان ها فکر دیگری کنند
شاید بهتر باشد
مردان تلاش کنند تا با زنان برابر شوند!
برابری با زنانی که
تمام شب های جنگ زدۀ تاریخ را
با رویای صلح خوابیده اند!

درود بر شما مرسی مرسی

کیارش شنبه 19 دی 1394 ساعت 22:29 http://kh3sa.blogfa.com/

درود
انسانها وقتی یکدیگر را دوست دارند
از همیشه زیباترند

درود و سپاس
هر لحظه را چنان با شکوه زندگی کن که گویی واپسین لحظه زندگیت است...
و کسی چه میداند!؟ شاید که واپسین لحظه باشد.

"اوشو"

فرزانه شنبه 19 دی 1394 ساعت 15:23

دقیقا مثل روزای من! اما من فکر می کنم که اتفاقا اصلا زمان نمی گذره تو این شرایط!!!!

شرایط تو فرزانه جون فرق میکنه عزیز دلم ...درد هجری کشیده ام که مپرس ...
تعبیر من از حال و احوال فرزانه جون ترانه ی هایذه ی عزیز روانشاده که می خوند : وقتی می آی از همه جا صدای کفش پات می آد انگار نه از یه راه دور که از همه دنیا می آد .....عزیز دلی

مهربانو شنبه 19 دی 1394 ساعت 14:51

ﺑﺎ ﮐﺮﺍﻭﺍﺕ ﺑﻪ ﺩﯾﺪﺍﺭ ﺧﺪﺍ ﺭﻓﺘﻢ ﻭ ﺷﺪ
ﺑﺮ ﺧﻼﻑ ﺟﻬﺖ ﺍﻫﻞ ﺭﯾﺎ ﺭﻓﺘﻢ ﻭ ﺷﺪ

ﺭﯾﺶ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺯ ﺍﺩﺏ ﺻﺎﻑ ﻧﻤﻮﺩﻡ ﺑﺎ ﺗﯿﻎ
ﻫﻤﭽﻨﺎﻥ ﺁﯾﻨﻪ ﺑﺎ ﺻﺪﻕ ﻭ ﺻﻔﺎ ﺭﻓﺘﻢ ﻭ ﺷﺪ

ﻣﻦ ﺣﺮﻭﻑ ﻋﺮﺑﯽ ﺭﺍ ﮐﻪ ﻧﺪﺍﺭﻡ ﺩﺭ ﯾﺎﺩ
ﻧﻨﻤﻮﺩﻡ ﺯ ﺗﻪ ﺣﻠﻖ ﺍﺩﺍ ﺭﻓﺘﻢ ﻭ ﺷﺪ

ﻫﺮﮔﺰ ﺍﺯ ﻗﺎﺳﻢ ﻭ ﺟﺒﺎﺭ ﻧﮕﻔﺘﻢ ﺳﺨﻨﯽ
ﮔﻔﺘﻢ ﺍﺯ ﺻﻠﺢ ﻭ ﺻﻔﺎ ﻣﻬﺮ ﻭ ﻭﻓﺎ ﺭﻓﺘﻢ ﻭ ﺷﺪ

ﻫﻤﭽﻮ ﻭﺍﻋﻆ ﻧﻪ ﻋﺼﺎ ﺩﺍﺷﺘﻢ ﻭ ﻧﻪ ﻧﻌﻠﯿﻦ
ﺳﺮﺧﻮﺵ ﻭ ﺑﯽ ﺧﺒﺮ ﻭ ﺑﯽ ﺳﺮ ﻭ پﺎ ﺭﻓﺘﻢ ﻭ ﺷﺪ

ﻣﺪﻋﯽ ﮔﻔﺖ: ﭼﺮﺍ ﺭﻓﺘﯽ ﻭ ﭼﻮﻥ ﺭﻓﺘﯽ ﻭ ﮐﯽ؟
ﻣﻦ ﺩﻟﺒﺎﺧﺘﻪ، ﺑﯽ ﭼﻮﻥ ﻭ ﭼﺮﺍ ﺭﻓﺘﻢ ﻭ ﺷﺪ

ﺗﻮ ﺳﺮﺕ پﯿﺶ ﺧﺪﺍ ﺭﻭﺯ ﻭ ﺷﺒﺎﻥ ﺧﻢ ﺷﺪ ﻭ ﺭﺍﺳﺖ
ﻣﻦ ﺑﻪ ﺧﻮﺩ ﺁﻣﺪﻡ ﻭ ﺭﻗﺺ ﮐﻨﺎﻥ ﺭﻓﺘﻢ ﻭ ﺷﺪ

با همین دل که شکست پیش خدا رفتم وشد -- مرسی بانو مرررررررررررررسی درود

مهربانو شنبه 19 دی 1394 ساعت 10:06

نسیم مهر

شاعر : جواد مهدی پور

حاصل تعریف من از چشم هایت شد غزل
رقصی از دلواژه های من برایت شد غزل

در زمستان هم نسیم مهر را می آوری
برف با گلدانه ها آمد هوایت شد غزل

من به آهنگ دل انگیز تو عادت کرده ام
انعکاس زیر و بم های صدایت شد غزل

دلگرانی داشتی از هر بلای ناگهان
دلفریبایی ، به این خاطر بلایت شد غزل

بس که هر شب همدم تنهایی ات شد شعر من
دین و دنیا شد غزل حتی خدایت شد غزل

من فدای چشم زیبای تو ای آهوی من
مثل من در اوج زیبایی ، فدایت شد غزل
درضمن هایکوی زیبایی را سرودید چشم انتظاری و دلتنگی کم مکند همه ی هستی یک عاشق را
دست مریزاد

درود بر مهربانوی عزیز بانوی مهر وماه و مهربانی ها ...سپاس از لطفتون و توجه تون

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد