اگر به خانه ی من می آیی یک کتاب بیاور تا با آن روشن کنم شبهای تاریک افکارم را... "پونه شاهی"
اگر به خانه ی من می آیی یک کتاب بیاور تا با آن روشن کنم شبهای تاریک افکارم را... "پونه شاهی"

خیابان خیس
و
چشم من خیس
می بارد باران
بر هذیانهای خیابان
خیس
می لغزد
یاد تو
بر گونه های من
.
.
گونه های من هم
خیس
لابلای این همه بارانی
که می بارد
در خیابانی خیس
دو چشم سیاه شب هم خیس
می غلتد اشک
و دو چشم سیاه من هم خیس ...
"پونه شاهی "
pooneh
چهارشنبه 19 اسفند 1394 ساعت 21:40
Rez نفسی خودمونه رضوانه
هه هه مث کارآگاه گجت میاد هر دفه هم یه اسم جدید ایول دمش گرم سپیده رضوان بگو خودم میام می کشمش

وقتـی
سرانگشتانم
آرام و قرار ندارند
یعنی وقتــِ
نوشتن از ﺗــ♥️ــﻮست
((من تموم قصه هام قصه توست
اگه غمگینه اون از غصه توست
سلام و درود دوست گرامی
خوش آمدیدبه وبلاگ من هر چند نشانی از شما و نامتون نیست
متن زیبایی بود درود بر شما ممنون از توجه تون
سلام عزیزم مارکوپولو خخخخ
هایده هم بدنگفته ها
سلااااااام سلااااااااااام


نه هایده هیچ وقت بد نگفته
سلام پونه جانم ببخشید که کم کار شدم پدرم بیمار هست سرگرم رسیدگی به والدینم هستم انشالله بعدا بیشتر خواهم بود از همینجا هم از دیگر دوستان بخاطر نبودنم عذر میخوام
سلام مهربانوی عزیزم
امیدوارم پدر گرامی هر چه زودتر بهبودی حاصل کرده و شما هم خوشحال باشی گلم فدای مهربونیات 

سلام

هر جا هستی باش
آسمانت آبی
دلت از غصه دنیا خالی
ممنون از تسلی و همدردی شما
شعر بااحساسی بود
دعا میکنم هیچگاه چشمانت خیس نشه پونه عزیز مگر از ذوق و شادی
سلام بر جناب مجید وفادار عزیز





تمام روزهات پر از نگاه خدا ...دلت شاد و لبت خندون و تنت سالم
مرسی مرسی از دعای خیرت
با من اندوهی است
مبهم!
نمی شناسمش
زاده شده با من
از هزاره های نخستین
از ابتدای هجرت آدم
و با من خواهد ماند
تا رجعت دوباره ی انسان
به آسمان
***
با من اندوهی است
سنگین تر از کوه،
فراخ تر از دشت
در موج سکوتم توان شنید
فریاد تنهاییم را
نمی نالم از این اندوه حجیم
نمی سوزم از این داغ آتشین
تا وقتی
چشمانت چراغ راه
من است.
سیروس ابدی
سلام بر مارکوپولوی من



حضرت هایده جان می فرمایند : غم با من زاده شده منو رها نمی کنه منو رها نمیکنه
سلام دوست من وب زیبایی دارید
به منم سر بزنید خوشحال میشم
سلام و درود خوش اومدید به وبلاگ من قدمتون گلبارون


چشم حتما