ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | 6 | |
7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 | 13 |
14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 | 20 |
21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 | 27 |
28 | 29 | 30 |
ادبیات اقلیت ـ ابراهیم عالی پور شاعر و پژوهشگر، روز گذشته، پنجم مرداد ۱۳۹۵ در ایذه جان سپرد. او که متولد ۱۳۶۸ بود، در آخرین نوشتهاش، این چنین خداحافظی کرده است که: «همیشه این روز را پیش خودم تجسم میکردم که بعد از خواندن عاشقانهترین شعر وقتی دارام برای کسانی که دوستشان داشتم ولی نتوانستم مراقبشان باشم اشک میریزم زندگیام تمام میشود، و دلهرهام مرا عذاب میدهد که هنوز کتابهای زیادی هست که نخواندهای که هنوز فیلمهای زیادی که ندیدهای،اما چیزی عمیقتر مرا با تاریکی میکشاند که تمام شد، باید خود ات را در تاریکی خاک کنی. باید بتوانم و قطعاً میتوانم، میتوانم.»
عالی پور شعرهایش را در وبلاگی به نام فکر خواب منتشر میکرد. و نقدهایی نیز دربارۀ شعر و ادبیات نوشته است.
اخبار غیررسمی مرگ او را با شلیک گلوله به سرش در اتومبیل شخصی و در مقابل بیمارستانی در ایذه گزارش کردهاند. ادبیات اقلیت مرگ وی را به دوستان و خانواده و جامعهٔ ادبی تسلیت میگوید.
آخرین شعری که او در کانال شخصی تلگرامش و لحظاتی پیش از مرگ منتشر کرده است، از این قرار است:
در تنفس
تند که می شود قلبت
تازه می فهمی که
رو گردان که می شوی
همه ی خاطرات ات عاشقانه اند
حتی اخرین نفرتت که به گلو بغض برده ای
این گریه
دیدی آخرش مرا کشت
دیدی آخرش مرا کشت
آخر قائله بود
غیبت هر چه لبت
توی خواب این گلو
جویده در تو همین که نبودی
این مرگ است که در نبض من برای لخت تن ات
دارد که آخر تو را
“ختم این قائله است “
ختم این قائله است
ختم این…
شعر دیگری از ابراهیم عالی پور با عنوان «زنی که من دوست دارم»:
زنی که من دوست دارم
شبانه از ترانه و اغتشاش پر است
در اضطراب و فرار
تلو تلو میخرامد تنم را
کسی که در دامن کوتاهش
انفرادی و شکنجهگاهم را به گردن میگیرد
در تسلیم، هم تیرباران شده است
در تسلیم، هم شلاق خورده است
روسری اش را در بازداشتگاه به خاطر نمیآورد
در نفی اعتراف مداوم است
کسی که من دوست دارم
گلویش پر از چوبخطهای انفرادی است
در دل من اما
لبش تضمین بوسیدن است
زنی که در تباهی، کنار یک ناکام گیر میافتد
در سپیدهدم
در یقینم از چشمش، بر میگردد
کسی را که دوست دارم
از تن گلولهخوردهاش
دوباره به دنیا میآید و
در آزار و گاز اشکآور عاشقی میکند
زنی که از لبش
پوزبند و اغتشاش را دوباره میشوم
زنی که در واژههای بیقرار
گیس میبافد
و در سن و سالش
چریکهای زیادی را از بر است
کسی که من دوست دارم
آشپزخانه را سمخور کرده و
در مفاهیم و دغدغه
از باور و ایمان خوندماغ شده است.
ادبیات اقلیت / ۶ مرداد ۱۳۹۵
روحش شاد
روحش شاد و قرین رحمت الهی باد

ممنونم از حضورت عزیزم
. از سر زمین مرگ میآیم
. تا برای انسان معاصر
. تصویر کنم گذشته را
. .................... با گذشته گان !!
. قفل دهان سنگ بشکنم به مهر
. تا بشنوند فریاد رنجبران
. .....................انسان این جهان !!
. در زیر هر اهرمی که سر در میان ابر کرد
. جسم هزاران مرد
. چون صخره ای شکسته به انفجار
. بی غسل و بی کفن . . دفن شد
. ............................با دست ساحران
. دیدی چگونه بی هیچ منتشاء
. در هیچ قهوه خانه ای
. در هیچ معرکه و میدان دیده ای
. چون نقال پیر روایت کنم
. .............................. درد معاصران !!
. سلام . . او . . رفت . . اما میماند !! چون با مردم بود
. چون این چنین شعری می ساخت . . او در یادها
. همیشه زنده است . روانش شاد باد .
. آفرین بر شیر زن ایرانی آریایی .
کمی ژرف تر از انچه قرار بود
عاشقانه تولد یافتیم
تنها تو از بینمان صبح شدن را
بلد بودی!
با حواسی برای خواب پریدگی هایم،
حالا بنشین
تابرخی ازچشمهایت باشم
و همان عده ی ناگزیر ذهنیت ات
ابراهیم عالی پور
روحش شاد
سپاس ممنونم جناب خسرو خان