photo by:Pooneh.Shahi
آدما ازت فاصله میگیرند و این فاصله ها روز به روز زیادتر میشه و تو کاری ازت بر نمیاد ... پیر می شی وسواس میشی و باز پیله می کشی دور
خودت چهل و دو سال پیله فکر می کنم هر پیله ای بود تا حالا پروانه می شد ولی خوب نشد پروانه نشد که نشد ...بد پیله ایه ...از بعضیها انتظار نداری .و از بعضی ها انتظار داری و همین میشه که زخم می خوری و زخم برمی داری ... به ترین وضعیت همینه که از هیچ کسی انتظاری نداشته باشی ...دستتو بگیری به زانوت و زخمهاتو بتادین بزنی و چند تا چسب زخم و دوباره بلند شی ... روز از نو وروزی از نو ...دوباره استارت بزنی و کیلومترتو
بذاری رو صفر و بگی بسم الله و شروع کنی ...فقط یادت نره ایندفعه حتمنی به خدا اعتمادکنی ...
هجدهم بهمن سال یکهزار و سیصد و نود وشش
فراخوان اولین جشنواره عصر داستان نیشابور.
عصر داستان نیشابور در نظر دارد جشنواره ای را در دو بخش آزادو موضوعی برگزار کند.
جشنواره در دو بخش آثار نویسندگان را پذیرا می باشد.
محوریت موضوعی « آب و کمبود این عنصر است»
و در بخش دیگر موضوع آزاد است .
در بخش آزاد سه داستان از بین آثار ارسالی توسط داوران انتخاب می شوند.
در بخش موضوعی هم فقط یک اثر انتخاب می شود.
شرایط شرکت در مسابقه .
1)این مسابقه محدودیت جغرافیایی ندارد و از تمام ایران می توانند داستان ارسال کنند.
2) هر نویسنده فقط یک اثر را می تواند ارسال کند
3) تمام داستان ها به آدرس Najafee1346@gmail ارسال شود.
4)نام و نام خانوادگی نویسنده ، نام داستان ، شماره تلفن در صفحه ای جداگانه همراه با داستان ارسال شود.
5) حتما داستان ها ویرایش شود.
6)داستان های ارسالی محدودیت کلمه ندارندفقط معیار داستان کوتاه رعایت شودو بیشتر از پنج هزار کلمه نشود.
7)مهلت ارسال داستان فقط تا پایان 29 اسفندماه 1396
زمان و مکان اختتامیه متعاقبا اعلام می گردد.
در این مسابقه فقط از دو داور نیشابوری استفاده خواهد شد که نامشان بعدا اعلام خواهد شد.
همراه با جوایز نفیس و لوح تقدیر.
دبیرهای اجرایی جشنواره:
امید شمسایی
زهره احمدیان
رونمایی کتاب "درخونگاه" اثر "پونه شاهی" با مدیریت خانم لیلا زنده دلان در تاریخ ٥بهمن ماه١٣٩٦در تالار ادیب اداره ارشاد شهرستان نیشابور انجام شد
#پونه_شاهی
#درخونگاه
#نیشابور
Photo by:Pooneh.Shahi
خبر دادند
"نهنگها خودکشی کردند."
نهنگی نام سینا داشت
نهنگی نام دیگر داشت
ندیدیم ما
فقط
گفتند:
" نهنگها خودکشی کردند ."
فقط دیدیم که
دریا رنگ خون برداشت ...
#پونه_شاهی
23 دی 96
سلام و درود بر تک تک شما دوستای خوبم بزرگواران همیشه همراه
جهت تهیه کتاب " درخونگاه" با شماره 09154190536 بنام آقای زروندی مرکز پخش کتاب _ شهر کتاب پرنیان می تونید تماس بگیریدیا از طریق تلگرام با این خط که اعلام شده ارتباط برقرار کنید .
و لطفا" لطفا" بعد از خوندنش تمام نقداتون رو توی وبلاگم بنویسید ممنونم
درخونگاه اسم اولین کتابیه که منتشر کردم مجموعه ی داستانهای کوتاه هستش که هر کدومشون حکایت خودشو داره . از اینکه اولین کتابم چاپ شده خیلی خوشحالم ولی از اینکه آیا کار خوبی هست یا خیر ؟ اینکه آیا بعد از خوندنش میشه چند مطلب خوب تو ذهن باقی بمونه یا نه ؟ اینکه آیا درست و خوب نوشته شده یا نه ؟ همه ی اینها دغدغه های فکری این روزهای من هستش دوستم خیلی هیجان زده ست و خیلی بهم کمک میکنه تو برگزاری جشن رونمایی . راستش من خودم دوست نداشتم جشن رونمایی داشته باشم تو فکرم یک فضای ساده و آروم با تعداد کمی از دوستانی که جلسات داستانی رو هفته ای یکبار برگزار می کنیم در نظرم بود ولی افتادم رو دوری که نه میشه برگشت و نه میشه گفت نه . زحمتهای دوستم رو نمی تونم هدر برم دختر مهربونی که بیشتر از من در تلاش و تکاپوی برگزاری این رونمائیه .
از دوستانی که کتاب رو خواهند خوند درخواست میکنم که نظراتشون رو برام تو وبلاگ بنویسند ایرادات کارم بیشتر مد نظرم خواهد بود تا در کارهای بعدی حواسم به ضعفها و ایراداتم باشه ممنونم دوستتون دارم
و اما در مورد کتاب قسمتهایی از کتاب رو براتون می نویسم :
محله ی درخونگاه
_____________
" امشب که به گذشته برگشته ام و خاطرات یکی یکی مثل واگن های قطار مسافربری از جلو چشمانم رژه می روند ، فهمیده ام که محله ی ما محله ی خاصی بود با آدم های خاص که حتی بدترین شان هم خوبی هایی داشتند که بیشتر خوبی هایشان در یادم مانده است "
***
خدای تقلبی
___________
هر بار که کولی ها به روستای آنان می آمدند، چیزهای تازه ای برای آن ها می آوردند و از اخبار سرزمین های دیگر برایشان سخن می گفتند.
این بار اطراف چادر خوزه از همه شلوغ تر بود . خوزه بیرون چادر بر روی یک میز چوبی گرامافون را گذاشته بود و مردم با تعجب به آن نگاه می کردند . خوزه شروع به سخنرانی و معرفی دستگاه جدید کرد و گفت : " من قادر هستم شما را به وجد آورده و شما را وادار به رقصیدن کنم با این دستگاه " و به گرامافون اشاره کرد .
سوزن گرامافون را روی صفحه گذاشت . آهنگ تند و شاد و زیبایی که با ساز دهنی زده می شد در فضا پخش شد و همه ی مردم دهکده خنده بر روی چهره هایشان نقش بست و جوانان دست در دست هم شروع به رقص پای زیبای محلی کردند.
***
سوز و ساز
__________
دوازده ساعت گذشته است ولی هنوز در سرم قطاری در حرکت است که نه توقف دارد و نه به مقصد می رسد . از دست قرص های دیازپام هم کاری بر نیامده. مثل سوزنبان مسئول و دلسوزی چشمانم باز مانده و نتوانسته ام تمام شب حتی برای لحظه ای بخواب بروم .
...
تقصیر من نبود ، تقصیر سحر هم نبود . شاید تقصیر ایستگاه قطار بود با آن جمعیت زیادو بچه های ریز و درشتی که مدام جیغ می کشیدندو بالا و پایین می پریدند یا گریه می کردند یا گرسنه می شدند و یا دستشویی داشتند. با آن لباسهای رنگا رنگ شان . اصلا" تقصیر پدرها و مادرها بودکه مدام بچه هایشان رابا خود می آوردند.
***
من از ستاره سوختم
___________
پک عمیق دیگری به سیگارش زد و ادامه داد: " من باید برم ملافه ها رو بشورم . می بینمت . خداحافظ ..." و گوشی را گذاشت . ملافه هایی را که جمع کرده بود و جلو پایش تلنبار بود از نظر گذراند . باید می شست در واقع هر روز این ملافه ها را می شست . اصلا" ملافه ها برای شستن بود و بس...
***
پ.ن: این هم قسمتهایی از چند داستان از مجموعه ی در خونگاه