من پریشانتر از قاصدکم در دل باد

من پریشانتر از قاصدکم در دل باد

اگر به خانه ی من می آیی یک کتاب بیاور تا با آن روشن کنم شبهای تاریک افکارم را... "پونه شاهی"
من پریشانتر از قاصدکم در دل باد

من پریشانتر از قاصدکم در دل باد

اگر به خانه ی من می آیی یک کتاب بیاور تا با آن روشن کنم شبهای تاریک افکارم را... "پونه شاهی"

" من غریق ام "

دل به دریا زده ام

دل من  طوفانی ست

یاد تو موج به موج 

می  زند بر در و دیوار دلم

من غریقی  هستم  

غرق در  غربت عشق

تو نداری خبری از دل من

دل به دریا زده ام

ببرد  موج به موج  یاد مرا

از  دل   "تو "

ببرد موج به موج  یاد تو را

از دل من

دل طوفانی من

غرق  تو بود

دل به دریا زده ام

نکند دست قضا

نگذارد برود یاد تو

از خاطر من ...

"پونه شاهی "

2  آبان 94

" در کربلا"



در کربلا



 حتی شیطان



بر حسین (ع) سجده نمود ...





"پونه شاهی "



2_آبان ماه _94



" تو که تمومی نداشتی برام "

 


 

دفه آخر گفتم که تموم شدی  برام


دروغ بود توکه تمومی نداشتی  برام



 

از اتفاق  بودنت تو  رفته  بودی 


از کجای  نبودنت   اومده  بودی؟ 


 

 

از کجای زندگی من شروع شدی


از نقطه ی غروبت  باز هم طلوع شدی



 

روزی می آد که میمیریم و تموم میشیم


بدون هم ما به تنهایی محکوم میشیم



 

ختم این غائله به دست تو ختم میشه 


حضور تو ؛ توهر مجلسی بزم میشه



 

 

نشد بخوام که برگردی به زندگیم


پای تو رفته تو موندی ته زندگیم




"پونه شاهی"


3مرداد94

";من به تو ایمان ندارم "


من

به چشمان تر ات ایمان ندارم کافرم 



گر به آن


چشم سیاهت دل ببندم کافرم


پیش من

از عاشقی کم گوی کمتر ناله کن 



من به آن


عشقی که نامت را نهادم کافرم


"پونه شاهی "


13مرداد94


"زندگی چیزی نیست "




من فقط می دانم 



زندگی چیزی نیست 



جز یه اندوه بلند


 

یه غزل ؛ پست مدرن



که  زنی



تن به جنون داده در آن 

 

زندگی چیزی نیست



جز یه فریاد


 

که  در دل مانده 



یه شب تیره و کشدار و مریض 



شبی تبدار که هذیان دارد


زندگی چیزی نیست 



جز همین درهای بسته که 



 در آن گم شده ایم  



 

نه کلیدی پیداست


 

نه امیدی  بر پاست   

 

 

قفلها  از دل ماست

 

 می شکند بر سر من

 

کاسه ی صبری که لبریز شده  از

 

دوری تو

 

می بری  تند

 

 تو همچون تندباد 


ازدل  خود ؛خاطر من 

 

 نه مجالی دادی


 تا بگویم ترا عاشق تو من بودم

 

 نه  نشانی دادی تا به دیدار تو من ره پویم

 

زندگی چیزی نیست جز یه اندوه بلند

 

جز یه حسرت که پر از

 

قامت توست


وهمین شعر که  یاد آور توست 

 

طاقتم طاق شده است

 

و تو نیستی که شود 


جفت دمی طاقت من


من فقط می دانم 


زندگی چیزی نیست جز یه اندوه بلند ..

 

 

"پونه شاهی "

 

28_مهر_94

 

"حصار"

Photo by :Pooneh.Shahi


وقتی 


حصار می کشیم


  به دور افکارمان 


دنیا  زندانی می شود  


بی گریز


نه امید رهایی هست 


نه امید  پناهی ...



"پونه شاهی "


28__مهر __94



" هنوزهم امید وارم"



هنوزم در این خونه به روی تو بازه 


اگه برگردی  تو ؛ غصه رنگ  می بازه




بد کردیم به هم این شد عاقبت هر دومون


 با هر سازی رقصیدیم  تا حفظ بشه آبرومون




نه گلهای سرخی  که اوردم تونست کاری کنه ؛


نه گریه هام  تونست  گره کارو باز کنه




خاطرات  خونه فقط تو رو بیاد داره ؛ 


از  آجرای  این خونه عطر تو می باره




درخت همسایه هنوز سرش رو دیواره؛


منتظره تا تو بیای سرش رو برداره




باید جمع کنم از روی میز قاب عکساتو؛


 شاید  یه روزی  یاد بگیرم نبودناتو




می دونم برای گریه هات  شونه کم داری  ؛


ولی سر رو شونه های منم نمیذاری




هنوز هم  امیدوارم که یه شب یادم کنی ؛


بیای یه شب تو بی خوابیام و خوابم کنی



"پونه شاهی "

"مرگ"


مرگ مودبانه به سراغمان می آید 


آرام ؛ سرد و خاموش و سر به زیر 


درست زمانی که دل می بندیم ...


"پونه شاهی"


25__مهر__94

" می شود یاری کنی ؟"


من نمی دانم که


فردا زنده ام یا مرده ام


می شود کاری کنی ؟


من گرفتار تو و درد "تو "ام


می شود یاری کنی ؟



24_مهر _94


"پونه شاهی "

"راه نجات "



گاهی نجات می دهد ترا


یک کمربند نجات


گاهی نجات می دهد ترا


یک گریه ی بی جواب


گاهی نجات می دهد ترا


یک خنده ی بی حساب


گاهی نجات می دهد ترا


یکی دوپیمانه  جام شراب

 

گاهی نجات می دهد ترا


یکی دو رویا و گاه یک سراب


گاهی نجات می دهد ترا


مرفین و دیکلو فناک


گاهی نجات می دهد ترا


یکی دو رکعت نماز مستحبی و چند کار ثواب


گاهی نجات می دهد ترا


خواندن آیۃ الکرسی و چند سوره ی ناب


گاهی نجات می دهد ترا


یک رقص والس یا تانگو با موسیقی تاپ


20___دیماه ___92


 " پونه شاهی "