ماه
از دستان شب
افتاد و شکست
دل ستاره پینه بست
سیاه شد ,
تار شد ,
شکست ...
"پونه شاهی"
تو باشی
و
من باشم
و
جنگ هم که باشد
با تو می شود
فاتح هر جنگ شد ...
"پونه شاهی "
22_آذر -94
ستاره بود
و
ستاره ای نداشت
عاشق شعر بود
و
شعری به یاد نداشت
سربازی بر روی مین
قلب خود را جا گذاشت
دخترک همیشه منتظر
سر به روی شانه های جنون گذاشت...
"پونه شاهی "
3__6__94
می شود گاهی
"تو" هم یارم شوی یارت شوم ؟
شب که شد
ماه ام شوی ماه ات شوم ؟
می شود گاهی مرا
یادم کنی ؛ یادت کنم ؟
در بین این آشفته زار آرامش جانم شوی ؟
من رامش جان ات شوم ؟
گفته بودی من چو اسب وحشی ام
می شود با دست تو اهلی شوم ؟
گاهی که من طوفانی ام
و سرکش ام
می شود یار ام شوی
تا من نسیمی دلکش و یارات شوم ؟
می شود دست من
در دست تو باشد
و همراه ات شوم ؟
می شود منت گذاری بر من و
بر دل دریایی ات جاری شوم ؟
بحر من باشی و من ماهی شوم ؟
می شود گاهی فقط
لحظه ای ؛ لختی ؛ دمی شادام کنی ؟
با سلامی یا کلامی من که تلخ کام ام
تو خوش کام ام کنی ؟
می شود مجنون شوی
لیلا شوم ؟
سر گذاری بر بیابان
و من ام شیدا شوم ؟
می شود فرهاد من
باشی و من شیرین تو؟
کوه بیستون برکنی
شیرین شوم
شیرین تر از شیرین او ؟
"پونه شاهی "
18_آبان_94
شب گیسوی تو شد دام بلا
دل من شب زده شد
دست این دل لرزید
پای در دام تو افتاد؛ چه آسان لغزید
دل من عاشق شد
و چه شبها که گرفتار تو شد
و چه اشعار بلندی
همه در وصف تو شد
شب و گیسوی شب ات
شده اند بیت وغزل
می سرایم ترا
بیت به بیت ؛ شعر و غزل ...
22 فروردین 93
"پونه شاهی"
عاشق شدیم
و دل باختیم این
" امامزاده ای ست که با هم ساختیم "
خشت خشت با مهر؛ با عاطفه
بیت بیت با شعر؛ با خاطره
دل دادیم و دل باختیم
در دل ثانیه ها و لحظه ها
به جای هم جان باختیم
" در شهری که سگ صاحبش را نمی شناخت "
صاحب عهد شدیم و بنا را به عشق
ساختیم
می خواستیم
هفت شهر عشق را
شانه به شانه هم بتازیم
طرح لبخندرا
در بافت کوچه های شهر ببافیم
می خواستیم در بازی دنیا هم
برنده باشیم
هر آنچه باخته ها را هم ؛
برنده باشیم
نشد_ که_ نشد__ که__ نشد
فصل عوض شد و تو نیز هم
باد آورد غم هجران و تو نیز هم
و یران کرد آنچه را که ما ساختیم
آن امامزاده ای را که با هم ساختیم
شاید ترا باد آورده بود
که باد هم برده بود با خود
در کوچه باغهای نیشابور
بوی سوختگی بر خاسته بود
" سوخت قلب امامزاده ای که با او ساخته بود"
"پونه شاهی"
30__شهریور__93
ته یک کوچهی باریک و بلند
کوچهای پیرتر از پیرترین مردم شهر.
.
بوف آرام نداشت
مسخ یک خواب شده بود
مسخ _کابوس تبر برتن کاج ...
"پونه شاهی "
با سلام و درودخدمت شما دوستان عزیز
داستان شماره 2 با عنوان" به تلخ ی کام شیرین "در بخش داستانهای کوتاه قرار گرفته
با نقدهای خوبتون در بهتر نوشتن به من یاری کنید ...
با تشکر پونه شاهی
به ویرانه های تمدنی
پس از چندمین جنگ جهانی می مانم
کار های زیادی انتظارتو را می کشد
برای دوباره ساختن ام ...
"پونه شاهی "
10__آذرماه __93