هر چه نام تو در من زنگ می زند
زن همسایه را
مرد اش یک بند می زند
عشق رنگ می بازد وبی رنگ می شود
کلاغ قصه های ات هم نیرنگ می زند
مرد همسایه می زند بیرون
زن به معشوقه اش زنگ می زند
قی کرده آبروی همسراش را
بر صورت اش آبرنگ می زند
برنزه می کند خود را
و کبودیها را رنگ می زند
قلم می گیردبه دست و بیت بیت
به باری به هر جهت
به هر عشق چنگ می زند
سرم درد دارد ودردام سر دارد
عشق هم برای من دردسر دارد
عاشق ات بودم و نبودی تو
عاشقم شدی و نبودم من
عشق تو در قلب ام بی رنگ می شود
هر چه قلب در من سنگ می شود
سنگ م را که می زدی به سینه
می خورد به پای ام و لنگ می زند
دلی که پرسه می زد
در هوای تو؛
شبیه مانتو زن همسایه
تنگ می شود
خنده های زن همسایه
با همسرش هماهنگ می شود
معشوقه ی زن همسایه
کلیپ ونم آهنگ می شود
می بینم این روزها
عجیب چیزهایی
بنام عشق ؛
که عشق هم سرتا سر ننگ می شود
هر چه بنام عشق
در فکر ام بی خاصیت تر از
سیاست و جنگ می شود ...
"پونه شاهی"
12__شهریور __93
تو عطر کدام باغی ؟
یا شکوفه ی کدام درخت ؟
تو سرخ ترین رز کدام گلخانه ای ؟
یا سبز ترین برگ کدام درخت؟
تو ماه کدام آسمانی؟
یا آسمان_کدام ماه؟
تو بستر کدام ستاره ای ؟
یا ستاره ی کدام بستر ؟
تواز قبیله ی کدام مهتابی ؟
یا مهتاب کدام قبیله ؟
تواز نسل کدام آفتابی؟
یا آفتاب کدام نسل ؟
که برای من
بهترین اتفاقی ...
"پونه شاهی "
6 دی 94
باز صبح شد
گریزی از رفتن نیست
می آویزم بر رخت هایم
لاشه ی بد بوی بی جان فردا را
تو غلط بودی ؛ و من غلط تراز تو اما
خط ممتد یست این غلط تا ته_ ته دنیا
هر بار توبه کرم و توبه هم کرد من را
من غلط بسیار کردم با خیال ات اما
تو بی خیال من و من با خیال ات اما
بسته بود نقش برتن ات
بلوزی صورتی ازجنس ساتن را
نقشه می کشم و نقشه می کشد من را
می کشم نقشه ی دکمه باز_ بلوز سا تن را
محو می کند سیگاربا سیگار
بلوز صورتی از جنس ساتن را
بوسه می زنم هر شب به لب سیگار سی بار
بوسه می زندبر گردن ام طناب دار
جای بوسه هایت می روید خار
باز صبح شد
می رود این لاشه ی بد بوی لاکردار
بگیرد باز دست یک روز دیگررا
کشاند تا شبی دیگر؛
اتفاق نبودن را
شب می شود و
توبه ات از من هنوز باقی ست
تو دل_ تواب تو؛
جای" زن" هر جائی ست
صدایی هست در دل ام اینک
صدای خود اتهامی های من
در من :
مرگ
اتفاق قشنگی ست
وقتی که در دنیا
جایی برای نفس کشیدن نیست...
"پونه شاهی "
24 خرداد93
+ لطفا نقد ادبی حاشیه تو این شعر موقوف ممنونم
بیا و دیگران را دست بسر کن
کمی عاشق شو و عاشق ترم کن
"پونه شاهی "
7__مهر__93عفریت یاس
می خزید در تن شهر
مردمی بس غمگین ، مرده گانی زنده
می دویدند از صبح
پی نان ی ؛ آب ی تا ته شب
عشق را چوب حراج
زده بودند سر چهار سوق فراق
مرد در پیچ خیابانی خیس
می فروخت غیرت خود را
به زنی از جنس حباب
روشن از رنگ و لعاب
زنی در مطبخ
شام می پخت که شاید برسد
مردش از پیچ خیابانی خیس
خسته از کار و شبی بارانی ...
"پونه شاهی"
7__مهر__93خیال تو
قدم می گذارد
هرشب
در خوابهایم
سبز می شود و ریشه می زند
در روزهایم ...
"پونه شاهی"
ای تن تنهایی من سوخته
چشم به راه دل شیدایی او دوخته
شعر شو و ضربه بزن با کلام
ضربه ی کاری تو بزن دربیان
شعر تر انگیز و بزن ضربه ای
واژه بر انگیز و بزن حربه ای
شعر شو و بیت به بیت
ضربه زن
بیت و غزل را بُسرای
حربه زن
ای تن تنهایی من سوخته
چشم نگاه ام به تو چشم دوخته
ماتم تنهایی ما لقلقه
این غم تنهایی ما ملعبه
تا تو بیایی ؛ بگیرم سری
تلخی غم را
بگیر سرسری
ای تن تنهایی من سوخته
چشم جهان از غم تنهایی تو سوخته
سوختن و سوختن و سوختن
شهری ا ز این سوخته ها ساختن
طعنه زند برتن رسوای غم
این سوختن
چون ز تو افسونگری از
سوخته ها خاستن ...
"پونه شاهی "
16__آذر __93
من
تو
خدا
یک روز معمولی
لبخند می زنیم به یاسهای اهلی
خوابیده برروی شانه های خالی دیوار
می رویم به راه خود تا خود
می دویم به سوی خود از خود
تا ثبت کنیم بودن را
تا ثابت کنیم ماندن را
من
تو
خدا
من به تو می اندیشم
تو به دیگری
خدا به ما
آغاز می شود یک صبح
از تو و لحظه ها و خدا
سالهاست شماره می زند زمین
بر تن تاریخ
داغ
بودن و نبود ن را
یک هزار و سیصد و نودو یک
یک هزار و سیصد و نود و دو
یک هزار وسیصد ونود وسه
شاید دوباره
من
تو
تا همیشه خدا
رقم زدیم در
یک هزاروسیصد و نودو چهار
دوباره بودن را ...
"پونه شاهی"
16__آذر __93