گفته بودی که تو می آیی
منتظر بود
دل و دیده و این جاده و چشم سیاهی که تر است
عهد بستی که با آمدن چلچله ها
تو به دیدار دل و دیده و این جاده و چشم سیاهی که تر است
می آیی
من نفهمیدم که احساس تو پاییزی بود
من نفهمیدم چه کسی کشته که تو کشتی مرا
تو نیایی چنان می میرد
دخترک ساده ی این قصه ی تلخ
که بسوزد دل سنگ زمین
دست احساس تو را میگیرم
نکند گم شود احساس دل نازک من ...
"پونه شاهی "
13 فروردین 95
تو
که باشی
همه ی فصل ها
بهار می شود ...
تقدیم به همه ی دوستای خوبم به پاس بودنشان در این مدت در وبلاگ من :
تو را به تو تبریک می گویم بهارم بهارت مبارک
خیابان خیس
خوابها بیباک اند
می برند آدمها را
سمت ترسهایشان
مردی ؛ خواب _نان می دید
سربازی ؛ خواب _جان
کودکی ؛ خواب _ شبهای بی موشک و بمباران
دختری ؛ بلوغ شده بود
و هر شب در خواب
می بوسید پسر همسایه را
و
زن خواب رسیدن جنین
و تولد دختری که هر گز نداشت ...
"پونه شاهی "
15 اسفند 94
کاش ______________________می شد
خاطرات ______ تو _________را _____________دود می کرد..............
"پونه شاهی "
13 اسفند 94
+ با توجه به پیشنهاد جناب خسرو این پست ویرایش شد سپاس از این دوست بزرگوار
جدی گرفته بودیم حرفهایش را
عشق آتشین و شعله هایش را
زین آتش سوختیم و خاکستر شدیم
از این رو اینگونه معتبر شدیم
حالش بد بود گمان برد که عاشق است
غزل سرود اینجا مردی عاشق است
از فروغ گفت و فروغ چشمهایم
از روزهای خوب ، امید فردایم
ما حالمان خوب بود و باور کردیم
حرفهای عاشقی او را از بر کردیم
امروز حالش خوب است ولی عاشق نیست
امروز حال ما بد است و عاشق ، نیست
این نیست و آن نیست و امروز دیروز نیست
آنچه که امروز هست در دیگر روز نیست
دیروز با او شاهی بی تخت و تاج بودیم
امروز بی او "شاهی بی شین و یا" شدیم
+" شاه بی شین " نام رمانی است اثر: کاظم مزینانی
تو
می روی
و دنیا
خالی می شود یکبار
دنیای من
بی تو
رستاخیز می شود انگار ...
"پونه شاهی "
4 اسفند 94