و خدائی که در این نزدیکیست
پای هر لرزش قلب
پای هر احساسم
پای هر ریزش اشک
پای هر عهد شکسته ای
که
من بشکستم
پای هر دار مکافات عمل
پای هر جنگ سپیدار و تبر
...
و
خدائی
که
در این نزدیکیست
که
به من نزدیک است
...
چه قدر خوب
که
او
می داند
خبر از عمق وجود من و تو
ازهمان نیت خیر
از همان نیت شر
...
فقط
او
می داند
عمق اندوه زنی زندانی
پشت میله و قفس
...
فقط
او
می داند
خبر از
لغزش پای من و تو
سرمیدان هوس
خبر از
نیت قیمه های نذری
ته کوچه های پست
خبر از
دادن نذری
به یه عده ؛ عبث
...
فقط
او می داند
چه کسی
دست بیآ لوده به خصم
...
ته فریاد غضب آ لود ه ی من
از سر خشم
چه کسی پنهان است
...
فقط
او می داند
عمق احساس عجیبم
به یک شاخه ی خشکیده
در انبوه
طراوت زده
در
جنگل سبز
...
فقط
او می داند
راز اشکهای من
و
خنده ی تو
در دل شب
...
فقط
او
می داند
دل من پر شده از حسرت کوچ
...
و تو هم می دانی
همگی می دانیم
که خدائی در این نزدیکیست
...
پای هر شعر و کلام
پای هر حیله و دام
پای هر قهقهه ی بی هنگام
پای هر خیر و شر بی فرجام
پای هر آبادی
یا همین شعر
و
همین لحظه
که
تو می خوانی
...
که
خدائی در این نزدیکیست ...
"پونه شاهی "
14 آذر 95
مردی
سوار بر اسب
آشفته می کرد
خواب هایم را
که
نه
اسب اش سفید بود
نه
خودش شاهزاده ...
"پونه شاهی"
1395/09/13
یک روز کفشدوزک و آفتابگردان وقاصدک دور هم جمع شده بودند
وهر کدام از بدشانسی و بدبختی خودشان میگفتند .
قاصدک میگفت :من به درد هیچ چیزی نمی خورم
با کوچکترین فوتی به هر سمتی که دیگران بخواهند به پرواز در می آیم .
کفشدوزک میگفت: من هم به هیچ دردی نمی خورم
با وجود داشتن بال نمیتوانم اوج بگیرم .
آفتابگردان هم گفت :من هم به هیچ دردی نمی خورم
اگر آفتاب باشد که هستم
نباشد حتی اگر دلم هم بخواهد سرم را نمی توانم بالا بیاورم .
من که داشتم به حرفهایشان گوش می دادم رفتم جلو و به آنان گفتم:
عجب موجوداتی هستید شما از این سوسک سیاه یاد بگیرید
من در تمام این مدت یکبار هم ندیدم از سیاه بودن وزشت بودنش بنالد ؛
یا از اوج نگرفتنش یا از بادی که او را به هرسو می برد .
تازه به قصه خاله سوسکه مراجعه کنید ببینید چه اعتماد به نفس بالایی دارد .
در این بحران بی همسری کلی کاندید برای ازدواج دارد
و آخر سرهم آقا موشه را بخاطر روح لطیفش انتخاب میکند.
هر چند اشتباه کرده وقصاب را انتخاب میکرد الان بنز سوار میشد
نه این که ترک موتور آقای شوهر این طرف آنطرف برود...
1391/09/06
"پونه شاهی "
photo by:Pooneh.Shahi
مهر ماه 1395
توی دنیای بزرگ
یکی بود یکی نبود
اونی که همیشه بود
انگاری هیچ وقت نبود
اونی که هیچ وقت نبود
انگاری همیشه بود ...
نهم آبان 95
"پونه شاهی"