من پریشانتر از قاصدکم در دل باد

من پریشانتر از قاصدکم در دل باد

اگر به خانه ی من می آیی یک کتاب بیاور تا با آن روشن کنم شبهای تاریک افکارم را... "پونه شاهی"
من پریشانتر از قاصدکم در دل باد

من پریشانتر از قاصدکم در دل باد

اگر به خانه ی من می آیی یک کتاب بیاور تا با آن روشن کنم شبهای تاریک افکارم را... "پونه شاهی"

"پرواز ناتمام"

Foto:Pooneh.Shahi


بال پرواز

من
  • از دست 

  • تو 

  • کوتاه تر است ...


  • ”پونه شاهی”

"آلزایمر"


Foto:Pooneh.Shahi


مرد همسایه 
هیچ نداشت
جز الزایمر 
هر روز می شست
لباسهای شسته شده اش را ...

پونه شاهی”

"احساس من"




Foto:Pooneh.Shahi

در دل سبز بهار
من احساس خزانی دارم
که شبیخون خورده ...

”پونه شاهی”

"پاییز"


فصل پاییز

رنگ رخسار زمینی ست 

  • که عاشق شده است ...


  • ”پونه شاهی”

  • Foto:Pooneh.Shahi
    پشت جاده صومعه از توابع نیشابور

"مهرتان پر مهر"

 مهرتان پر مهر 



صدای خش خش برگها 

زیر دست و پای کودکان 

صدای خنده ی بچه ها 

لابلای  قیل و قال کلاغان 

رقص پاییز ی برگها   

در تمام سوی خیابان 

 می نشیند  به مهر 

بر دل در  آغاز فصل برگ ریزان ...


"پونه شاهی "

3 مهر 95


پ.ن: ثبت تصویر توسط  خودم :) 



"شب از سرم گذشته"


شب از سرم گذشته 

بیا تو روشنم کن 

ای صبح روشن من 

بیا تو باورم کن


یاری  دگر  نمانده

بیا تو دلبر ام  کن

در شهر بینوایان  

فتوا ده سرورم  کن


زخمی زدند و رفتند

باز آ و مرهمی کن

در بین این همه شب 

چون روز تو ؛ روشنی کن


حکم قصاص دادند

حقا تو داوری کن

"شاهی " نمانده در ملک

یارب تو یاوری کن...



"پونه شاهی "

31

شهریور

95


پ.ن: ترانه و غزل  در دست تعمیر شب از سرم گذشته تکمیل شد منتظر انتقاداتتون هستم 

سپاس از همه ی دوستان و بزرگوارانی که وقت گذاشته و می خونند و منت گذاشته و نظر می دن   

" یاد"


یاد تو 

 از تو 

 وفادارتر است 

 رفته ای 

 یاد تو

  اما 

 . 

 .

 .

 هنوز هم 

 اینجاست ...



 "پونه شاهی "

 28 شهریور 95

"ترانه ی نصفه نیمه "


شب از سرم گذشته 

بیا تو روشنم کن 

ای صبح روشن من 

بیا تو باورم کن ...


"پونه شاهی "

پ.ن: قسمتی از یه ترانه در دست  تکمیل :)

"یاد ایام"


کودکی رفت 

و جوانی نیز هم 

کاش من جا کامده بودم 

 در دل یک خاطره 

از کودکی 


"پونه شاهی"

***********


کودکی رفت 

و جوانی نیز هم 

کاش من جا می ماندم 

 در دل یک خاطره 

از کودکی  ام

 وسط 

ظهر  تابستانی که 

تن  ظهر کمی داغ تر از کاسه ی آش

کاش من  جا می ماندم 

...

سالها می گذرد

 من ام و یاد ایام 

 و همین  کوچه ی پیر 

و 

ظهر تابستانی

که تن ظهرکمی 

سردتر از سردترین سرداب است ...


"پونه شاهی " 

23 شهریور 95

 



"آرزو"


کفشدوزک مدتها بود که آرزوی پرواز داشت .

شنیده بود که قاصدکها آرزوها رامی برندو می سپرند نزد فرشته ها تا به  خدا برسانند .
هر قاصدک پیامبری است برای برآورده شدن آرزویی این را مادربزرگش گفته بود.
پس راه افتاد به سمت دشت قاصدکها با دلی که به خدا امید بسته بود.
کفشدوزک از تیر محکم تنه اولین  گل قاصدکها بالا رفت.
 
با هر قدمی که برمیداشت یک گام به آرزویش نزدیکتر می شد .
قلبش تند میزد به ساقه اولین گل قاصدک جوان که آماده سفربود رسید .
به ساقه چسبید وبالا رفت تا آرزویش را درگوش قاصدک زمزمه کند .
در این هنگام باد وزیدن گرفت وگلهای قاصدک چرخی زدند و به پرواز درآمدند.
 
کفشدوزک نیز با قاصدک به پرواز درآمد .
 
باورش نمی شد اشک شوق ریخت و یاد حرف مادر بزرگش افتاد که گفته بود:
اگر آرزویت قلبی باشد و امیدت را به خدا ازدست ندهی بی واسطه  به آرزویت خواهی رسید .
چرا که خدا استاجبت میکند قلبهایی را که با امید دعا میکنند.
آرزوی کفشدوزک جریان داشت...                  

  

   "پونه شاهی 

07/05/1391

پ .ن: همه می دونیم که کفش دوزکها هم می تونند بپرند پس چرا این کفشدوزک آرزوی

پرواز داشته ؟؟؟ باید خدمتتون عرض کنم که کفشدوزک قصه ی ما آرزوی پرواز فراتر از پرواز 

خودش رو داشته ...امیدوارم خوشتون بیاد

ضمنا" عکس این مطلب کار من نیست :)من قرض گرفتم برای مطلبم