من پریشانتر از قاصدکم در دل باد

من پریشانتر از قاصدکم در دل باد

اگر به خانه ی من می آیی یک کتاب بیاور تا با آن روشن کنم شبهای تاریک افکارم را... "پونه شاهی"
من پریشانتر از قاصدکم در دل باد

من پریشانتر از قاصدکم در دل باد

اگر به خانه ی من می آیی یک کتاب بیاور تا با آن روشن کنم شبهای تاریک افکارم را... "پونه شاهی"

"فلسفه ی ورم گلوی قورباغه"


  • photo by:pooneh.shahi

  • فلسفه ی ورم گلوی قورباغه
  •  ---------------
  •  داوود کنار برکه نشسته بود .
    .به قورباغه ای که روی برگی شناور بود و هر از گاهی با زبان درازش پشه ای را به کأم مرگ می کشاند ، سنگی پراند .
    سنگ به گوشه ی برگ خورد و قورباغه جست زد و داخل آب پرید 
    نشانه گیری داوود خوب بود، برای همین وقتی تعمدا سنگش به سینه ی قورباغه نخورد و فراری اش داد ، این از چشم کریم دور نماند. 
    سنگ دوم را روی آب سر داد بعد از چند بار موج برداشتن روی سطح آب سنگ از ادامه ی راه دست شست و خود را غرق کرد .
    داوود در حالی که هنوز به آب زل زده بود پرسید:
    قورباغه ها هم سرطان سینه می گیرند.
    کریم با تعجب نگاهی به داوود انداخت وقتی که جدیت را در نگاه داوود دیدگفت:
    نه قورباغه ها فقط سرطان گلو می گیرند مگه ندیدی بیشتریاشون گلو شون ورم داره .
    _فکر می کنی دلیلش چیه؟
    _بس که غر غر می کنند.
    _اینو چه جوری فهمیدی 
    _بابام یه بار به مامانم وسط دعوا گفت :
    حالا اونقد غر بزن تا سرطان بگیری 
    داوود سنگ دیگری برداشت و سینه ی قورباغه را نشانه رفت . 
    سنگ به سینه ی قورباغه خورد و سنگ و قورباغه هر دو سینه بر سینه ی هم به قعر آب فرو رفتند .
    ٢٦بهمن ٩٦



نظرات 4 + ارسال نظر
رویـــــROYAـــا چهارشنبه 2 اسفند 1396 ساعت 12:48 http://mynicedream.mihanblog.com



عجب فلسفه ای وعجب برداشتی

نگران قورباغه غوطه ور در آبم
ولی گویا قوباغه ی بالغ شنا هم بلدند
درسته؟؟

بله همینطور قورباغه ها شنا هم بلدند ولی وقتی زخمی کاری بخورند دیگه می میرند زنده نیستند که شنایی بکنند

محمد.ب چهارشنبه 2 اسفند 1396 ساعت 08:37 http://vilebakhtiari1394.blogfa.com/

سلام بانو،مرسی که بهم سر زدید من وبلاگتون رو خیلی دوست دارم همینطور ادامه بدین

سلام و درود بر شما

ممنونم لطف دارید
موفق باشید و پیروز

lمحزونی نامقی یکشنبه 29 بهمن 1396 ساعت 09:56

سلام بر بانوی شهر فیروزه

یا این نوشته ها یاد دوران نوجونی افتادم پرتاب سنگ از سر بچگی به جانداری که تنها گناهش آوازش بود وگاهی همان مستغرق شدن نوأمان سنگ وقورباغه وگاهی نیز سُر خوردن سنگ کوچلوهای تخت روی آب ومسابقه آن که مسافت سر خوردن سنگ کی بیشتره.
وقتی به خیلی از بازیگوشی های دوران در آن سن می نگرم میگویم جواد آیا این تو بودی به گربه سنگ می انداختی و قورباغه را می کشتی و...

با سپاس

سلام و درود بر استاد محزونی عزیز
ممنونم که وقت گذاشتید و خوندید
واقعا همینطوره کودکی و نوجوانی بسرعت برق و باد گذشت و جوانی نیز ، فکر کردن به اینکه زمان با چه سرعتی سپری میشه و یا چه اشتباهاتی کردی آدمو دلسرد می کنه
این روزها کمی دلم از همه چیز می گیره ، این روزها حساس تر شدم
مثل ماهی قزل آلا که با کوچکترین تغییر محیطی جان به جان آفرین تسلیم می کنه .

مرسی که هستید و لطف کرده و می خونید.

درود و سپاس

آسمان احساس شنبه 28 بهمن 1396 ساعت 15:11 http://EHSAS-Mr.blogfa.com

ممنونم از حضور زیبای شما [گل]

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد