ای تن تنهایی من سوخته
چشم به راه دل شیدایی او دوخته
شعر شو و ضربه بزن با کلام
ضربه ی کاری تو بزن دربیان
شعر تر انگیز و بزن ضربه ای
واژه بر انگیز و بزن حربه ای
شعر شو و بیت به بیت
ضربه زن
بیت و غزل را بُسرای
حربه زن
ای تن تنهایی من سوخته
چشم نگاه ام به تو چشم دوخته
ماتم تنهایی ما لقلقه
این غم تنهایی ما ملعبه
تا تو بیایی ؛ بگیرم سری
تلخی غم را
بگیر سرسری
ای تن تنهایی من سوخته
چشم جهان از غم تنهایی تو سوخته
سوختن و سوختن و سوختن
شهری ا ز این سوخته ها ساختن
طعنه زند برتن رسوای غم
این سوختن
چون ز تو افسونگری از
سوخته ها خاستن ...
"پونه شاهی "
16__آذر __93
من
تو
خدا
یک روز معمولی
لبخند می زنیم به یاسهای اهلی
خوابیده برروی شانه های خالی دیوار
می رویم به راه خود تا خود
می دویم به سوی خود از خود
تا ثبت کنیم بودن را
تا ثابت کنیم ماندن را
من
تو
خدا
من به تو می اندیشم
تو به دیگری
خدا به ما
آغاز می شود یک صبح
از تو و لحظه ها و خدا
سالهاست شماره می زند زمین
بر تن تاریخ
داغ
بودن و نبود ن را
یک هزار و سیصد و نودو یک
یک هزار و سیصد و نود و دو
یک هزار وسیصد ونود وسه
شاید دوباره
من
تو
تا همیشه خدا
رقم زدیم در
یک هزاروسیصد و نودو چهار
دوباره بودن را ...
"پونه شاهی"
16__آذر __93
ماه
از دستان شب
افتاد و شکست
دل ستاره پینه بست
سیاه شد ,
تار شد ,
شکست ...
"پونه شاهی"
تو باشی
و
من باشم
و
جنگ هم که باشد
با تو می شود
فاتح هر جنگ شد ...
"پونه شاهی "
22_آذر -94
ستاره بود
و
ستاره ای نداشت
عاشق شعر بود
و
شعری به یاد نداشت
سربازی بر روی مین
قلب خود را جا گذاشت
دخترک همیشه منتظر
سر به روی شانه های جنون گذاشت...
"پونه شاهی "
3__6__94
می شود گاهی
"تو" هم یارم شوی یارت شوم ؟
شب که شد
ماه ام شوی ماه ات شوم ؟
می شود گاهی مرا
یادم کنی ؛ یادت کنم ؟
در بین این آشفته زار آرامش جانم شوی ؟
من رامش جان ات شوم ؟
گفته بودی من چو اسب وحشی ام
می شود با دست تو اهلی شوم ؟
گاهی که من طوفانی ام
و سرکش ام
می شود یار ام شوی
تا من نسیمی دلکش و یارات شوم ؟
می شود دست من
در دست تو باشد
و همراه ات شوم ؟
می شود منت گذاری بر من و
بر دل دریایی ات جاری شوم ؟
بحر من باشی و من ماهی شوم ؟
می شود گاهی فقط
لحظه ای ؛ لختی ؛ دمی شادام کنی ؟
با سلامی یا کلامی من که تلخ کام ام
تو خوش کام ام کنی ؟
می شود مجنون شوی
لیلا شوم ؟
سر گذاری بر بیابان
و من ام شیدا شوم ؟
می شود فرهاد من
باشی و من شیرین تو؟
کوه بیستون برکنی
شیرین شوم
شیرین تر از شیرین او ؟
"پونه شاهی "
18_آبان_94
شب گیسوی تو شد دام بلا
دل من شب زده شد
دست این دل لرزید
پای در دام تو افتاد؛ چه آسان لغزید
دل من عاشق شد
و چه شبها که گرفتار تو شد
و چه اشعار بلندی
همه در وصف تو شد
شب و گیسوی شب ات
شده اند بیت وغزل
می سرایم ترا
بیت به بیت ؛ شعر و غزل ...
22 فروردین 93
"پونه شاهی"
عاشق شدیم
و دل باختیم این
" امامزاده ای ست که با هم ساختیم "
خشت خشت با مهر؛ با عاطفه
بیت بیت با شعر؛ با خاطره
دل دادیم و دل باختیم
در دل ثانیه ها و لحظه ها
به جای هم جان باختیم
" در شهری که سگ صاحبش را نمی شناخت "
صاحب عهد شدیم و بنا را به عشق
ساختیم
می خواستیم
هفت شهر عشق را
شانه به شانه هم بتازیم
طرح لبخندرا
در بافت کوچه های شهر ببافیم
می خواستیم در بازی دنیا هم
برنده باشیم
هر آنچه باخته ها را هم ؛
برنده باشیم
نشد_ که_ نشد__ که__ نشد
فصل عوض شد و تو نیز هم
باد آورد غم هجران و تو نیز هم
و یران کرد آنچه را که ما ساختیم
آن امامزاده ای را که با هم ساختیم
شاید ترا باد آورده بود
که باد هم برده بود با خود
در کوچه باغهای نیشابور
بوی سوختگی بر خاسته بود
" سوخت قلب امامزاده ای که با او ساخته بود"
"پونه شاهی"
30__شهریور__93
ته یک کوچهی باریک و بلند
کوچهای پیرتر از پیرترین مردم شهر.
.
بوف آرام نداشت
مسخ یک خواب شده بود
مسخ _کابوس تبر برتن کاج ...
"پونه شاهی "