شب
بلند بود و زمین
گرم حضور
دختری
خواب شقایق می دید
مادری
سر سجاده ی عشق
دانه ی نور به تسبیح می کرد
جیرجیرک مات شبی آرام بود
من نسیمی دیدم تنها بود
لای مجنون ترین شاخه ی بید
عشق را می بویید
و سکوتی مرموز
می خزید
در دل شب بی پروا
حس دل تنگی و غم
لنگ لنگان می رفت
از دل من
یک صدا بود که می خواند مرا :
__مهر را باور کن __
و چه لبریزم من
مثل یک شاخه ی بید
مسخ آغوش نسیم...
"پونه شاهی"
دوازدهم مردادماه 92