من پریشانتر از قاصدکم در دل باد

من پریشانتر از قاصدکم در دل باد

اگر به خانه ی من می آیی یک کتاب بیاور تا با آن روشن کنم شبهای تاریک افکارم را... "پونه شاهی"
من پریشانتر از قاصدکم در دل باد

من پریشانتر از قاصدکم در دل باد

اگر به خانه ی من می آیی یک کتاب بیاور تا با آن روشن کنم شبهای تاریک افکارم را... "پونه شاهی"

"بوی کافور ؛ عطر یاس "



تقدیم به ثریا و شهناز  دوستان خوبم


 بخاطر فوت پدر مهربانشان  خدایش بیامرزد  آم___ین :

_____________________________________


 بوی کافور ؛ عطر یاس 


پیچیده بود  


وسطای  اولین ماه از فصل پاییز  


برگهای زرد , ماه مهر ؛ و مردمی عجول 


خیابانهایی شلوغ ؛ این همه آدم در خیابانها 


و تو  که نیستی ؛ سرد شده است هوا 


سرد شده است خورشید 


سرد شده است قلب دختری در نبود پدر 


مرگ  هنوز هم غریب ترین  اتفاق  زمین  بود 


خبر آوردند مرده است پدری در آغوش   باز زمان 


بوی کافور ؛ عطر یاس 


پیچیده بود


در عصر پاییزی ترین حال خیابان 


من دیدم اش در نی نی چشمان دخترش 


من دیدم  اش  در گاهواره ی آغوش همسرش


چقدر تلخ بود جای نبودنش 


بوی کافور ؛ عطر یاس 


طعم لحظه های بی مجال


هنوز برف ننشسته  روی زمین 


که  دلهایی اینجا یخ می زند 


مرگ معمای  عجیبی ست 


کش می دهد دردهای مان را تا ابد ...



"پونه شاهی " 


هجدهم مهرماه یکهزار وسیصد و نودو چهار 




نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد