من پریشانتر از قاصدکم در دل باد

من پریشانتر از قاصدکم در دل باد

اگر به خانه ی من می آیی یک کتاب بیاور تا با آن روشن کنم شبهای تاریک افکارم را... "پونه شاهی"
من پریشانتر از قاصدکم در دل باد

من پریشانتر از قاصدکم در دل باد

اگر به خانه ی من می آیی یک کتاب بیاور تا با آن روشن کنم شبهای تاریک افکارم را... "پونه شاهی"

"خاطرات ما"

هنوز 

نفس می کشند 

اینجا 

در متروک ترین حالت خیابان 

خاطرات مان...


"پونه شاهی"


9 دیماه 94


نظرات 9 + ارسال نظر
فرزانه سه‌شنبه 15 دی 1394 ساعت 15:22

دوسش داشتم.

مطمینم اونم دوست داره عزیزمی

مهربانو دوشنبه 14 دی 1394 ساعت 20:58

سلام پونه جان
چرا کامنتم خالی اومده؟

نمیدونم گفتم شاید خالی بستید

مهربانو دوشنبه 14 دی 1394 ساعت 08:02

مجیدوفا یکشنبه 13 دی 1394 ساعت 18:08

سلام همشهری
یه جوری اون پست های پایین تهدید کردی که حاشیه ممنوع
باور کن شلوارم رو خیس کردم ترسیدم دیگه چیزی بیشتر از گل واست بنویسم

سلام جناب وفا دار
شما و ترررس عجیبه
منظورم همون پست بود اون شعرش خودش کلی حاشیه داشت برا همین گفتم جایی برای حاشیه ی بقیه نمی مونه
شما چماقتونو بردارید و نقد ادبی کنید
منم با کلاشینکف جوابتونو می دم

آسنا یکشنبه 13 دی 1394 ساعت 11:14

سلام مهربون
خاطرات هم کاش فراموش شدنی بودن

سلام عزیز دلم
من و مهربونی ؟؟؟؟
کاشکی می شد آدم بتونه یه قسمتهایی از زندگی شو با یه پاک کن پاک کنه

مهربانو شنبه 12 دی 1394 ساعت 17:51

نمک و آب
روزی شاگرد یک راهب پیر هندو از او خواست که به او درسی به یاد ماندنی دهد. راهب از شاگردش خواست کیسه نمک را نزد او بیاورد. سپس مشتی از نمک را داخل لیوان نیمه پری ریخت و از او خواست همه آن آب را بخورد. شاگرد فقط توانست یک جرعه کوچک از آب داخل لیوان را بخورد، آن هم به سختی.
استاد پرسید: «مزه اش چطور بود؟»
شاگرد پاسخ داد: «خیلی شور و تند است، اصلاً نمی شود آن را خورد.»
پیر هندو از شاگردش خواست یک مشت از نمک بردارد و او را همراهی کند. رفتند تا رسیدند کنار دریاچه. استاد از او خواست تا نمکها را داخل دریاچه بریزد. سپس یک لیوان آب از دریاچه برداشت و به شاگرد داد و از او خواست آن را بنوشد. شاگرد براحتی تمام آب داخل لیوان رو سر کشید. استاد این بارهم از او مزه آب داخل لیوان را پرسید. شاگرد پاسخ داد: «کاملا معمولی بود.»
پیر هندو گفت: «رنجها و سختیهائی که انسان در طول زندگی با آنها روبرو می شود همچون مشتی نمک است و اما این روح و قدرت پذیرش انسان است که هر چه بزرگتر و وسیعتر می شود، می تواند بار آن همه رنج و اندوه را براحتی تحمل کند. بنابراین سعی کن یک دریا باشی تا یک لیوان آب.»

سلام مهربانو حکایت بسیار زیبایی ست ممنونم

کیارش شنبه 12 دی 1394 ساعت 12:17 http://kh3sa.mihanblog.com/

درود خانم شاعر
من اینجا
دلم سخت معجزه می خواهد و
تو انگار
معجزه هایت را
گذاشته ای برای روز مبادا !

سپاس و درود
روزگارتان خوش و دلتان شاد باد

مجیدوفا پنج‌شنبه 10 دی 1394 ساعت 15:51 http://vafadarfaz.blogfa.com/

سلام و درود
اگه همین گل رو هم نمی فرستادید و خالی پیامتونو می فرستادید می گفتم خالی بستید

خسرو پنج‌شنبه 10 دی 1394 ساعت 14:35

. درود . اگر این قالب را عوض کنی . . . . دیگر خسرو
. را نخواهی دید !!!!!!!!!!!!! . .
. بعبارتی . من این قالب را بیشتر از مدیرش . . . . . . .
. دارم !!!! . .
. به غیر مشتی های کاغذهای آ 4 . . آ 3 . . آ 2 . .
. و یاد داشت ها . . چند دفتر نا گفته هایم را ثبت می
. کنند که با اتیک مشخص شده اند !! . یک . یاد داشت ها
. دو . . اولین ویرایش . . . سه . . در حال تکمیل . و یک
. دوست برگ . آنچه کامل شده را . . از شعر ، یا
. قطعه ادبی . در آن می نویسم . تا .. . . . . چاپ .
. هر چند الآن بازار برای چاپ فوق العاده سخت
. و هزینه ای که قید شناسنامه ات را هم میزنی !!!
. وگرنه من داستان های کوتاهم حاضر و هر دو
. مجموعه اشعارم نا یاب . این همه را گفتم تا بگویم
. چه شباهتی !!!! // هنوز // نفس می کشند //
. با خیال من // در متروک ترین کوچه های شهر //
. خاطرات ما // !!!!!!!!!! . . و البته هنوز . وارد
. دفتر دویست برگی نشده . یعنی هنوز کار دارد .
. درود بر پونه فراموش نشدنی .

سلام و درود
خدا رو شکر که خوشتون اومده مرسی ممنونم
انشالله بزودی شاهد چاپ آثار بیشتری از شما باشیم ممنونم مرسی مرسی مرسی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد