من پریشانتر از قاصدکم در دل باد

من پریشانتر از قاصدکم در دل باد

اگر به خانه ی من می آیی یک کتاب بیاور تا با آن روشن کنم شبهای تاریک افکارم را... "پونه شاهی"
من پریشانتر از قاصدکم در دل باد

من پریشانتر از قاصدکم در دل باد

اگر به خانه ی من می آیی یک کتاب بیاور تا با آن روشن کنم شبهای تاریک افکارم را... "پونه شاهی"

"سراب "


دستهایت 

نیامده بود

برای بخشیدن 

عشق

برای دادن 

شاخه ای گل سرخ

دستهایت 

آمده بود

تا به هم بریزد

روزهایم را

ببرد 

از سر شب 

خواب هایم را...


"پونه شاهی "


21 دی 94

نظرات 8 + ارسال نظر
مجیدوفا سه‌شنبه 29 دی 1394 ساعت 18:20 http://vafadarfaz.blogfa.com/

درود بر پونه شاه دوست

شاه دوست از شاهی بهتره
خوبی خوشی؟؟

شعرت و خوندم نظری ندارم چون تخصصی ندارم

میگم این بنده خدا پیراهنش رفته بالا کلیه هاش قولنج نشه

درود بر جناب وفا دار
نه من شاهی رو بیشتر دوست دارم
وقتی میری کاخ نیاوران یه سویت قشنگ و قدیمی هست که روش نوشته شده کوشک احمد شاهی هیچ ارتباطی به ما نداره ولی خوب من پزشو میدم
وقتی می گید شعرتوخوندم هیچ نظری ندارم یعنی شعر من از نظر شما مزخرفه و بس
نه این بنده خدا تو جززززز گرما اونجا واستاده هیچ اتفاقی نمی افته بقول اکبر عبدی تو اخراجیها خودشو ناراحت نکن

مهربانو سه‌شنبه 29 دی 1394 ساعت 10:08

شکسته - بسته بگویم سلام بانو
سلام ای غزل ناتمام بانو
 
ستاره بودی و دستان بخت من کوتاه 
نچیدمت اگر از پشت بام بانو
 
حلال هر چه غزل نوش کرده ای از من
اگر چه چشم تو  کردم حرام بانو
 
تو مثل دختر  نارنجی ای ترنج ترین
به روی شانه ی باغ « قوام » بانو
 
هنوز نام تو را جار می زنم در باد
شکوه نام شما بادوام بانو
 
بخوان دوباره بخوان تا که مبتلام کنی
قسم به " عشق - علیه السلام " بانو
 
تو مثل دختر نارنجی ای ترنج ترین
شکفته ای تو به باغ قوام بانو ...
 
 
رضا علی اکبری

سلام بانو
تو همان غزل تمام شده ای بانو
تو طعم شراب هفت ساله ای بانو
درود بر شما و مرسی از این انتخاب بسیار زیباتون

اسنا یکشنبه 27 دی 1394 ساعت 20:57

سلاام اجی گلم.اره یه ماهه همش میگردما

ایول آفرین بگرد تا بگردیم

اسنا یکشنبه 27 دی 1394 ساعت 16:35

واقعیت تلخ جامعه امروز

سلام خوش اومدی مارکوپولو

مهربانو شنبه 26 دی 1394 ساعت 10:27

سلام ودرود بر دوست و خواهر ارجمندم پونه بانو
شعر زیبا و سراسر زنانه ی شما در حین لطافت و حس ابریشمین خود، واقعیت تلخ روزگار زنانه ی یک زن را نشان میدهد که قلبت را بدور از هر آلایندگی در طبق اخلاص میگذاری اما دستی که بسوی تو دراز میگردد نه برای نوازشت بلکه برای پرپرکردن احساست میباشد و چقدر حرف و حس زنانه ما از این همه ناپاکی و پلشتی می پژمرد .
هر کجا گام منهی چشمان گرگ صفتی تو را رصد میکند و تو رویای شکوفا شدن غنچه ی احساست را هم در خواب و رویا پرپر شده می بینی چه در عالم واقع و چه در عالم خیال و اینست که میخواهی مظلومیت زنانه ات را در نوشته هایت فریاد بزنی
می نویسی ، می اندیشی و مینویسی، زیبا هم می نویسی تا تمرین عشق نمایی عاشقانه مینویسی تا عشق از یادت نرود اما دریغ و فسوس که حس عاشقانه ی تو که وصل بر جبروتست و ملکوت ، با چه بیخردی هایی که به ناسوت میکشانند و تو میمانی و دهانی باز از تعجب و دلی افسرده از این همه افکار نا میمون
آری خواهر عزیزم من و تو تقدیرمان اینست که عشق را چون ماهی حباب گونه فریاد بزنیم تا فکر و ذهنی مریض عاشقانه ی ما را بر خود نبندد و آن را تنها یک حس و یک ذوق تراوش شده از ذهن زنانه ی ما پندارد.
امید که این فرهنگ در بین همه جا بیفتد و جنس زنانه ی ما فارغ از هر نگاه جنسیتی آزاد و رها بیندیشد و بنگارد و تنها و تنها تحسین قلم بدور از حواشی و اما و اگر باشد و دیگر هیچ...
سپاس از اینهمه اندیشه و حس ناب نازنینم بسیار محظوظ گردیدم و دست مریزاد بانو

درود بر با نوی مهر و ماه و مهربانی ها
متاسفانه نمی دونم چرا قلمم بسمت تلخی بیشتر گرایش داره
من دوستان بسیار زیادی دارم که همشونم با من درد دل می کنند
خیلی وقتها براشون ناراحت میشم ...قبلنا نسخه هایی هم براشون می پیچیدم ولی تجربه و زمونه نشون داد تو بعضی مسیر ها و اتفاقات نمیشه نسخه پیچید بخصوص اگه پای دل در میون باشه هر کار کنی منطق و عقل تعطیل میشه ...هر چند دو دوتا چهارتا کنی خودت می فهمی این مسیله فقط به تو آسیب میزنه ولی خودتو بخواب میزنی و خیلی وقتها سرتو می بری جلوشون میگیری که کلاه سرت بذارند و بالاخره تو می مونی و یه کلاه که تا خرخره سرت رفته و یه قلبی که شکسته و نمیشه بندش زد ...برای همین فهمیدم حرف زدن و نسخه پیچی اصلا فایده نداره باید برن جلو سرشون به سنگ بخوره روزها و شبها و ماه ها و هفته غصه بخورند تا در سالهای پیش رو براشون درس عبرتی بشه و ره توشه ای ...خیلی از نوشته های تلخم ناشی از داستانها و شکست های دوستای خوبم هست و گه گاهیم مسیله تو زندگی خودم باعثش میشه ...خیلی دوست داشتم اتفاقات خوبی تو زندگی های دوستام و خودم می افتاد تا بتونم بهتر و عاشقانه تر بنویسم ولی خوب کاریش نمیشه کرد ما جلو خیلی از اتفاقات رو نمی تونیم بگیریم ...ممنونم بابت این توجه و بررسی عمیقتون ممنونم از اینکه دوست من هستید ممنونم که تو نوشته هام رد پای زن رو می بینید و می دونید که از چی می گم ...چه خوبه که هستید ...
درود بر تو بانو مهربانوی مهربان موفق باشی و پیروز

مهربانو شنبه 26 دی 1394 ساعت 10:15

جلیل صفربیگی

ما مست نگاه تو تماشاء الله

سرگشته ی ماه تو تماشاءالله

احسن تویی و تبارک الله لبت

چشمان سیاه تو تماشاءالله

به جهان خرم از آنم که جهان خرم از اوست ....
درود درود مرسی شعر زیبایی از جناب صفر بیگی بود ممنونم از اینهمه لطف و انتخابهای شایسته و بجاتون

کیارش جمعه 25 دی 1394 ساعت 22:49 http://kh3sa.blogfa.com/

درود ومرسی خانم شاهی من یه توصیه می کنم به شما چون پرچم شعر و ادبیات را در دستان پر از مهرت گرفتی سعی کن از کلمات غیر فارسی کمتر استفاده کنی البته به عنوان شاگرد ی کوچک تذکر دادم
**************************
دور از این هیاهو

دلم کویر می خواهد و

تنهایی و سکوت و

آغوش ِ سرد ِ شبی که آتشم را فرو نشاند.

نه دیوار،

نه در،

نه دستی که بیرونم کشد از دنیایم،

نه پایی که در نوردد مرزهایم،

نه قلبی که بشکند سکوتم،

نه ذهنی که سنگینم کند از حرف،

نه روحی که آویزانم شود.

من باشم و

تنهایی ِ ژرفی که نور ستارگان روشنش می کند

و آرامشی که قبل از هیچ طوفانی نیست !

سلام و درود
بله چشم سعی می کنم رعایت کنم
سپاس از سروده ی زیبایتان

کیارش جمعه 25 دی 1394 ساعت 19:24 http://kh3sa.blogfa.com/

درود و سپاس از حضورت خانم شاعر قاعدتا نوشته ی دوستان را باید یا نقد کنی یا تفسیر که در توان من نیست اما خطی به یادگار در تارنمایت می نگارم که امیدست مورد پسند واقع گردد
*************************
تاریک می شوم

چون چشمهای رو به افول تو؛

سرد می شوم

چون دستان تا به انتها چروکیده ی تو؛

و تو

بیدار می شوی

چون ساعت شماته داری

که برای تکرار واژه ی دزدیِ "تیک و تاک"

خود فریبی می کند.

پندار کن،

بیاندیش،

فکر بنما،

و من تنها انتظار می کشم،

به آمدن فصلی که برگهایش برای شمردن کم نمی آید.

انگار حوصله ات از من سرریز شده.

بچکان و خلاصم کن،

ماشه را بچکان و آخرین قطره هایم را

به ریشه ی این گیاه هرز و خشکیده هدیه کن.

دارم تمام می شوم

چون نفسهای به شماره افتاده ی تو؛

دارم سکوت می شوم

چون گامهای به مقصد رسیده ی تو؛

و تو

داری شروع می شوی

چون خوابهای آشفته ی من...

بسیار زیبا سرودید
مرسی مرسی
درود و سپاس

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد