من پریشانتر از قاصدکم در دل باد

من پریشانتر از قاصدکم در دل باد

اگر به خانه ی من می آیی یک کتاب بیاور تا با آن روشن کنم شبهای تاریک افکارم را... "پونه شاهی"
من پریشانتر از قاصدکم در دل باد

من پریشانتر از قاصدکم در دل باد

اگر به خانه ی من می آیی یک کتاب بیاور تا با آن روشن کنم شبهای تاریک افکارم را... "پونه شاهی"

"دوست ام آرزوست"


خنجر کدام دوست  بود که به جانت نشست

کمرت تا خورد  ؛ زهر آن در کامت  نشست

 

دریغ و درد که دوره ی دوست  شفیق  رفت

دوره ی دوستی تا پای جان و عمیق  رفت  

 

زخم روی زخم می زنند به ظاهر رفیقان

پاد زهری  باید ؛ ز _دست _ طاهر_ رفیقان

 

صفای دل و وفای دوست هم  آرزوست

دادن جان از برای  دوست هم آرزوست  ...

 

"پونه شاهی "

18_11_94

نظرات 12 + ارسال نظر
هیچ کس جمعه 21 اسفند 1394 ساعت 20:46 http://toghyanesokoot.blogfa.com/

زیبا سرودید پونه جان
تعابیر و تصاویر قشنگی تو شعرتون دیده میشه که نشان از توانمندی شما داره
مفهوم رو به خوبی انتقال دادین
چون بهم اجازه نقد دادین چند نکته رو جسارتا یادآور میشم
قافیه هارو خوب رعایت کردین اما زهر و ظاهر هم قافیه نیستن پونه جان
و جانت و پشتت رو شاید بتونیم هم قافیه بدونیم اما ضعیف هستن حخصوصا اینکه بیت نخستین شعرتونه و باید بیت نخست اونقدر قوی و جذاب باشه تا خواننده رو جذب کنه برای تا انتها خوندن شعر
و موضوع دیگه که خیلی مهمه وزن شعرتون هست
شما در سرودن اشعار غیر کلاسیک خیلی خوب تر عمل می کنید
کمی رو وزن تمرین کنید حتما بهتر خواهد شد اشعارتو خوندن اشعار شاعرهای خوب بهتون کمک می کنه و قطعا شاهد تحولات خودتون خواهید شد
جسارتم رو ببخشید دوست خوبم
براتون آرزوی موفقیت روز افزون می کنم

سلام بر دوست عزیز م
ممنونم از اینکه وقت گذاشتید و خوندید و نقد کردید منت دار شما هستم
بابت نقدهای ارزنده تون ...چشم سعی می کنم تو شعر کلاسیک مطالعه داشته باشم و نقطه ضعفهامو بر طرف کنم ...
خوشحالم که شما رو دارم بعنوان یه دوست منتقد خوب و عزیز
سپاااااااااااس و دروووووووووود
+ اصلاحش کردم لطفا" ملاحظه بفرمایید ممنونم

مرضیه دوشنبه 26 بهمن 1394 ساعت 22:23

خوشا که در شعرت نامی ز من بردی
کاش به طریقی دیگر یاد من می بردی

خوشا مرضی خوشا زهری خوشا فریاد خوش هر یاد

خسرو شنبه 24 بهمن 1394 ساعت 22:29

. ساعت هاست در پشت پنجره
. نگاهم به جاده است
. شاید بیایی . . و ببینمت
. آه . . . می کشم
. و شیشه مات می شود .
. این شعر تقدیم شما . هر طور مایل هستید
. تغییرش بدهید .

سلام جناب خسرو
بسیار زیباست ... مرسی مرسی

مهربانو جمعه 23 بهمن 1394 ساعت 11:14

آیا میدونید ؟ .نام رستم از کجا آمد ؟؟ قاتل رستم که بود .؟...سزارین صحیح است ؟؟یا رستم زاد ؟؟؟

منوچهر شاه ایران زمین سردارى داشت به نام «سام» که امیر زابلستان و سیستان بود. او پدر زال و پدر بزرگ «رستم» پهلوان نامى ایران است و بخش عمده شاهنامه، دلاورى هاى او را دربرگرفته است,,چون موهای زال سفید بود زال زر نامیده شد.، سام این طفل سفیدموى را به علت داشتن چنین وضعیتى نپذیرفت و او را به غارى در البرزکوه نهاد. «سیمرغ» او را در آن غار بزرگ کرد، بعد ها سام به البرزکوه رفت و او را با خود به زابلستان آورد و زال در زابلستان با «رودابه» دختر «مهراب» پادشاه کابل ازدواج کرد .در نتیجه این وصلت «رستم» به دنیا آمد. درباره تولد رستم فردوسى نکته اى را بیان کرده که بسیار مهم است. چون جنین رستم در شکم رودابه بزرگ بود و تولد او مشکل بود، فردوسى در بخش زاده شدن رستم از سیمرغ چون حکیمى حاذق نام مى برد که دستور مى دهد که ابتدا رودابه را با مى مست گردانند تا بیهوش شود...(چون در آن زمان داروى بیهوشى نبود) سپس پهلو را شکافته و رستم را از بطن مادر خارج کنند. این عمل را سزارین مى گویند و معتقدند که ابتدا سزار کنسول رومى به این روش متولد شده است. در صورتى که باید دانست، رستم چند هزار سال قبل از سزار به این روش به دنیا آمده است. در واقع باید عمل سزارین را رستمزاد نامید. و اینکه چرا نام نوزاد را رستم گذاشتند این است که وقتى نوزاد به دنیا آمد رودابه گفت از این غم برستم (از این درد راحت شدم) لذا فردوسى مى گوید :به گفتا به رَستم غم آمد به سر,,,,,,,,,,نهادند رستمش نام پسر
دلاورى هاى رستم از عهد منوچهر تا روزگار بهمن( فرزند اسفندیار) معروف است. زمانى که رستم در جست وجوى اسب خود رخش که دزدیده شده بود به شهر سمنگان رسید تهمینه دختر پادشاه آنجا را به زنى گرفت و از این ازدواج سهراب متولد شد که سرانجام در یک نبرد تن به تن زمانى که رستم نمى دانست با فرزند خویش نبرد مى کند، او را کشت. رستم پس از آن تورانى ها را شکست داد. رستم دو برادر داشت به نام هاى «زواره» او در جنگ ها یاور برادر خویش رستم بود. برادر دیگر شغاد نام داشت که عاقبت رستم را کشت.
شَغاد یا شُغاد نام برادر ناتنی رستم از مادری کنیز بود و موجب کشته شدن او و دیگر برادرش زواره و رخش شد. او در شکارگاه چاهی کند و آن را پر از تیغ و نیزه کرد. سپس رستم را به بهانهٔ شکار به آنجا برد و رستم سوار بر رخش به همراه زواره در آن چاه افتادند. رستم پس از افتادن در چاه در حالی که زخمی شده بود تیری به شغاد زد و او را کشته و کین‌ستانی کرد.
شغاد داماد شاه بود

سلام بر بانوی مهر و ماه غ بانو مهرماه عزیز دل

مرسی مرسی از این مطلبی که به اشتراک گذاشتید اطلاعات بسیار خوب و ارزنده ای بود که اگه شما نمی ذاشتید شاید خودم دنبال این مطلب نمی رفتم خیلی خیلی ممنونم درود بر تو عزیزم

مهربانو پنج‌شنبه 22 بهمن 1394 ساعت 12:14

آه مرغِ سحر! از میهنم ایران چه خبر؟
خوش خبر باشی از آن بیشه ی شیران چه خبر؟

پایتختِ وطنم حال و هوایش خوب است؟
از "ط"ِ دسته برافتاده ی تهران چه خبر؟

خانی آباد و ری و سنگلج و چاله حصار
از جوادیه و دروازه شمیران چه خبر؟

راستی جاده ی چالوس هنوزم ابری ست؟
از شمال و مه و از جنگلِ گیلان چه خبر؟

قیصر از راهِ جنوب عاقبت آمد یا نه؟
از غمِ مادر و از غیرتِ فرمان چه خبر؟

سینما پوری و فردین و فروزان دارد؟
از صدایِ قمر و ایرج و پوران چه خبر؟

عشق لوطی صفت و اِندِ مرام است هنوز؟
داش آکُل چه شد؟ از طوطی و مرجان چه خبر؟

تارِ شهناز چه سوزی چه صدایی دارد؟
"یادِ ایام" بخیر از شجریّان چه خبر؟

آیدا مانده در آیینه؟ کجا هست اخوان؟
بگو از سایه و سیمینِ غزلخان چه خبر؟

دلِ من تنگ ِ قدیم است و صفا سادگی اش
آه.. از کاهگل و نم نمِ باران چه خبر؟

قُل قُلِ قوری و قلیان و سماور برپاست؟
میهمان میرسد از راه؟ از ایوان چه خبر؟

لاله بر خاک دمیده ست بهار؟ آزادی ست؟
چه شد آخر؟ بگو از خونِ جوانان چه خبر؟

چقدر غرقِ سکوتی! به دلم شور افتاد
نگرانم بگو از میهنم ایران چه خبر؟

ناله زد مرغِ سحر، آهِ شرربار کشید
اشکی انداخت، به من گفت که از نان چه خبر؟

آه ؛ خبرت نیست که بی تو چون ام
من زهجر تو چقدردل خون ام ...

آسنا سه‌شنبه 20 بهمن 1394 ساعت 23:49

سلام عزیزمم
نخیر شیرینی خبری نیست همون کیک اونم خودم درست میکنم زیادهزینه نشه خخخخ

کیارش سه‌شنبه 20 بهمن 1394 ساعت 20:48 http://kh30sa.blogfa.com/

درود
کوتاه زمانی مجازی دوست بودیم

زتو اموختم که محبت کنم با قلمم

در پناه ایزد نویسا و خوب کردارباشی

این چند خط کردی هم به یادگار داشته باشی

============================
« فه‌رهاد چه‌ن سال تاش بیستون کاوا =فرهرهاد چند سال کوه بیستون تراشید

فه‌رق ویش ئه‌ونیش قوله‌نگ شکاوا=فرق سرش خودش را با کلنگ خودش شکافت

کاری بی زامش نه‌وی موداوا =زخمش کاری بود و درمانی نداشت

هه‌ر چه‌ن لیویاوه شیرین نیاوا=هر چی کردم به شیرینم نرسیدم

فه‌رهاد آسای عه‌زم بیستون کومه‌ن=مثل فرهاد عزم کوه بیستون کردم

یا مه‌ن هوم پی موت بی واده‌ی تو مه‌ن »

سلام جناب کیارش گرامی
ممنونم بابت مهربونیاتون بزرگوارید
خوب شما که زحمت کشیدید و کردی نوشتید ترجمه شوهم می نوشتید خوشحالترم می کردید ...
ممنونم از حضورتون زنده باشید و درودتان باد

آسنا سه‌شنبه 20 بهمن 1394 ساعت 17:54

وبلاگ زدم میخوام دعوتتون کنم بیاین به صرف چای وکیک

من از کیک زیاد خوشم نمی آد بیزحمت شیرینی باشه اونم از نوع ترش

آسنا سه‌شنبه 20 بهمن 1394 ساعت 17:39

سلااام خب تقصیر خودتونه من وچه به شاعری خخخخ اگه سرودنم گل کرد خبرتون میکنم هههه
وای برم تا کتک نخوردم فرااار

خوب اگه گل کرد خبرم کن بیام بچینم

اسنا دوشنبه 19 بهمن 1394 ساعت 23:35

سلام
وای ترکیدم ازخنده خخخ این وکه من ننوشتم قشنگ بودکپی کردم
خخخ نه خیانت کوجابود همه چی ارومه والا
دوستت دارم اجی

سلام و درد
نمیری تو ملت رو سرکار گذاشتی و همچنین جناب خسرو رو

خسرو دوشنبه 19 بهمن 1394 ساعت 21:49

. درود . . بر . . شمایان . . پونه و اسنای عزیزان .
. اینجا شهر شعر است و احساس . . ای آن که بی
. خبر می گذری . . با خبر باش که سر می شکند
. دیوارش !!! . . . تا چه اندازه دوست دارم . شعر اسنای
. عزیز را . . ویرایش کنم . [ ببخشیداااا ] برای این گفتم
. که خیلی عالیست . . می تواند بهتر از این بشود .
. دوست عزیزم . . . فقط عجله نکن در نوشتن . همین .
. هر دوی شما را بخدا سپردم .

درود بر جناب خسرو خان
شما به این دوست جان بفرمایید وبلاگ بزند برای خودش دیگر

آسنا دوشنبه 19 بهمن 1394 ساعت 10:52

می روی و در بیراهه ی خیانت گم میشوی
می روی و هر قدمت آفتی است و هر نگاهم شکایتیست
هراس بر وجودم چنگ می زند
مرغ شوم بر ویرانه ها می خواند
سیاهی جان می گیرد
و سایه چرکین خیانت تمامی سطح آبی قلبم را می پوشاند
باتلاق رذالتها تو را می بلعد و تو نیز تمامی روشنی ها را
ومن تنهاتر از هر غروب دیگری دست بر تن خاک می کشم و بنگر بر زبانه های آتش درونم که به کبریت تو جان گرفت و جانم سوزاند. .

مگه خیانت کرده عزیز دلمی ببین وقتی می نویسی چقد خوب می نویسی باز هم بنویس و تمرین کن روز به روز بهتر میشی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد