من پریشانتر از قاصدکم در دل باد

من پریشانتر از قاصدکم در دل باد

اگر به خانه ی من می آیی یک کتاب بیاور تا با آن روشن کنم شبهای تاریک افکارم را... "پونه شاهی"
من پریشانتر از قاصدکم در دل باد

من پریشانتر از قاصدکم در دل باد

اگر به خانه ی من می آیی یک کتاب بیاور تا با آن روشن کنم شبهای تاریک افکارم را... "پونه شاهی"

"پرنده های بی هوا"



رها شدند رها ؛ رها


پرنده های بی هوا 

کبوتران بی صدا 

قفس قفس ؛ نفس نفس

رها شدند از این فضا ...

"پونه شاهی "
1395/02/26
پ. ن : خوش بحالشون :)

نظرات 19 + ارسال نظر
مجیدوفادار یکشنبه 9 خرداد 1395 ساعت 15:59

سلام نگرانت شدم

خوبی بهتری
تلگرام نداری ؟

سلام
خودم هم نگرانم
شکر خیلی که سخت میشه به خدا فکر میکنم شاید سختی تنها خوبیش همین باشه
:) تلگرام دارم رو لپتاپ نصبه رو گوشی ندارم اونم گاهی بعضی شبها میرم یه سری میزنم این روزها حسابرس داریم تا دیر وقت سرکار هستم
مرسی ممنونم

مهربانو پنج‌شنبه 6 خرداد 1395 ساعت 11:33

زمان چقدر آزار دهنده است و عقربه ها چقدر کند حرکت میکنند نمی دانم شاید هم تند,حواس هایم دیگر به فرمان من نیستند نه میشنوم نه میبینم و نه گرما و سرما در من اثری دارد گویی ثانیه ها در جای خود متوقف شده اند.
خدایا انگار مسخ شده ام.هیچ جا را نمیبینم. آدم ها برایم بی معنا شده اند وقتی از کنارم میگذرند گویی عروسک های خیمه شب بازی اند که به نخی از آسمان وصل شده اند و من فقط حرکات ناموزونی را از اشباح رقصان در کنار خود میبینم. ماشین ها مثل یک هیولای آهنی , پریشانی مرا به نیشخند گرفته اند و من تنها تصویری از دهان باز و گشادی را در مه و تاریکی میبینم که قصد بلعیدنم را دارند.
دنیا دور سرم میچرخد آی میچرخد و من تنها گوش هایم نسبت به صداها واکنش نشان میدهد.
صدا می آید آه, این صدای زنگ تلفن است ؟ نکند آن سوی سیم........ نکند پدر......., نه زبانت را گاز بگیر این صدای زنگ درب همسایه است.باز هم صدای زنگ,این بار دیگر صدای زنگ گوشی منست اما نه صدای زنگ مهد کودک پشت خانه ام بوده.
باز هم زنگ باز هم زنگ باز هم ز ز ز ز.......
خدایا.............
چشمانم جایی را نمیبیند گویی ساعت ها مسخ شده ام و نگاهم بر عقربه های ساعت خشکیده است. آه باید فرزندم را به کلاس ببرم و من اینک دوباره روبات میشوم و میدانم پاهایم با سرگیجه هایم تبانی کرده اند تا خیلی خیلی نزدیک مرا از پای در آورند. خدایا کمی لبخند,خواهش می کنم,لطفا
آری کوهم اما استقامتم به پایان رسیده است و دیگر هیچ....

سلام نازنینم
تمام لحظات دلهره آورم رو تو این نوشته ی بالا که امروز صبح نوشتم رو برات ترسیم کردم.
خیلی خسته ام خیلی نگرانم.از ترس در مرز سکته ام. التماس دعا دارم نازنینم.
دوستت دارم و ممنون که هستی

سلام نازنین دوست خوبم مهربانوی عزیزم

کاش واژه ای پیدا می شد که بگم و کمی اروم بشی و بی تاب نباشی ...درکت میکنم من هم همین حس رو نسبت به مادرم دارم ...کاریش نمیشه کرد فقط باید صبور بود و دعا کرد ...
مواظب خودت باش عزیزم می بوسمت

گنجینه خلوت من چهارشنبه 5 خرداد 1395 ساعت 15:28 http://marjandabiri.blogfa.com/

شراب تلخ بیاور که وقت شیدایی ست
که آنچه در سرِ من نیست، بیم رسوایی ست



چه غم که خلق به حسن تو عیب می گیرند؟

همیشه زخم زبان خون بهای زیبایی ست



اگر خیال تماشاست در سرت، بشتاب
که آبشارم و افتادنم تماشایی ست



شباهت من و تو هرچه بود ثابت کرد
که فصل مشترک عشق و عقل تنهایی ست



کنون اگرچه کویرم هنوز در سرِ من
صدای پر زدن مرغ های دریایی ست

شراب تلخ می‌خواهم که مردافکن بود زورش
که تا یک دم بیاسایم ز دنیا و شر و شورش
سماط دهر دون پرور ندارد شهد آسایش
مذاق حرص و آز ای دل بشو از تلخ و از شورش
بیاور می که نتوان شد ز مکر آسمان ایمن
به لعب زهره چنگی و مریخ سلحشورش
کمند صید بهرامی بیفکن جام جم بردار
که من پیمودم این صحرا نه بهرام است و نه گورش
بیا تا در می صافیت راز دهر بنمایم
به شرط آن که ننمایی به کج طبعان دل کورش
نظر کردن به درویشان منافی بزرگی نیست
سلیمان با چنان حشمت نظرها بود با مورش
کمان ابروی جانان نمی‌پیچد سر از حافظ
ولیکن خنده می‌آید بدین بازوی بی زورش...

"حضرت حافظ"

مهربانو چهارشنبه 5 خرداد 1395 ساعت 08:56

نه بسته ام به کس دل
نه بسته کس به من دل
چو تخته پاره بر موج
رها رها رها من
سلام نازنینم
دقیقا از اندوه حس معلق بودن در هوا دارم. انگار پاهام رو زمین بند نیست.مثل حس شعر بالا:رها رها رها من
ای کاش کمی آرامش.خدایا لطفا

ماه من غصه چرا ؟!!
آسمان را بنگر
که هنوز
بعد صدها شب و روز
مثل آن روز نخست
گرم و آبی و پر از مهر به ما می خندد

یا زمینی را
که دلش از سردی شب های خزان
نه شکست و نه گرفت
بلکه از عاطفه لبریز شد و
نفسی از سر امید کشید
و در آغازِ بهار
دشتی از یاس سپید
زیر پاهامان ریخت
تا بگوید که هنوز
پُر امنیتِ احساس خداست

ماه من ، غصه چرا ؟!
تو مرا داری و من هر شب و روز
آرزویم ، همه خوشبختی توست

ماه من! دل به غم دادن و از یأس سخن ها گفتن
کار آنهایی نیست
که خدا را دارند …

ماه من!
غم و اندوه اگر هم روزی
مثل باران بارید
یا دل شیشه ای ات
از لب پنجره عشق زمین خورد و شکست
با نگاهت به خدا ، چتر شادی وا کن
و بگو با دل خود
که خدا هست ، خدا هست هنوز

او همانی است که در تارترین لحظه شب ، راه نورانی امید
نشانم میداد …
او همانی است که هر لحظه دلش می خواهد
همه زندگی ام ، غرق شادی باشد …

ماه من! غصه اگر هست ، بگو تا باشد
معنی خوشبختی ، بودن اندوه است …
این همه غصه و غم ، این همه شادی و شور
چه بخواهی و چه نه ، میوه یک باغــند
همه را با هم و با عشق بچیین
ولی از یاد مبر ،
پشت هر کوه بلند ، سبزه زاری است پر از یاد خدا
و در آن باز کسی می خواند
که خدا هست ، خدا هست
خدا هست هنوز ...

" شعر از زنده یاد قیصر امین پور"

+ عزیز دلمی اینو بذار بحساب یه اپیدمی تقریبا " همه اگه نگم خیلیها این حس و دارند نمی دونم شاید بدلیل سخت گیریهای خودمونه شاید بدلیل اینکه میگیم توکل بخدا ولی باز هم قلبا" ایمان به این توکله نداریم ....منظورم خودم هستم عزیزم چون منم گاهی خیلی بی تابم هر وقت به مادرم نگاه میکنم چقد پیر شده ؛ چقد کوچولو ومچاله شده چقد درد داره دستاش پاهاش چفد تو راه رفتن دچار مشکل میشه و هیچ کاری از دستم بر نمیاد بی تاب و بی قرار میشم و وقتی هم به اینکه اگه خدای ناکرده نباشه فکر میکنم خود بخود اشک می ریزم باورت نمیشه دیروز کارم خیلی طول کشید حسابرسهامون اومدن و 6:30 صبح که اومده بودم 7 بعد از ظهر داشتم می رفتم خونه تو مسیر به این موضوع که فکر کردم خود بخود اشک می ریختم ... گاهی خیلی اتفاقات سخته و تلخ و فراتر از توان و بنیه ی روحی ماست ولی ناچاریم ...
در آخر می تونم فقط بگم :
الا بذکر الله تطمئن القلوب ...دل آرام گیرد با یاد خدای ...

گنجینه خلوت من سه‌شنبه 4 خرداد 1395 ساعت 13:38 http://marjandabiri.blogfa.com/

چه دنیای ساکتی ,دیگرصدای تپش

قلبهاغوغانمیکند!
بی گمان همه شکسته اند...

کشتی شکسته گان را

راه نجاتی باید ....

سپاس از حضورتون

فرزانه سه‌شنبه 4 خرداد 1395 ساعت 09:29

سلام
میخونمت و هستم اگر پیام نمیذارم دلیل نبودنم نیست.
میخونم و لذت میبرم.
از عکسای قشنگتم برامون بذار.
یه دونه عکس سفارشی پر از امید و شادی هم مخصوص من بگیر، میخوام شاسی کنم بزنم به دیوار خونم...
:)

سلام فرزانه جون مرسی که گفتی خوشم اومد ... چشم بزودی می دارمشون ...

مهربانو سه‌شنبه 4 خرداد 1395 ساعت 08:21

سلام پونه ی با احساس و عزیزم

این ابرها را
من در قاب پنچره نگذاشته‌ام
که بردارم

اگر آفتاب نمی‌تابد
تقصیر من نیست

با این همه شرمنده‌ی توام

خانه‌ام
در مرز خواب و بیداری‌ست
زیر پلک کابوس‌ها

مرا ببخش اگر دوست‌ات دارم
و کاری از دستم بر‌نمی‌آید.

رسول_یونان

هوا
نفس نمیکشد
در این جهان بی وفا ...

درود بر بانو مهرماه عزیز دلم

رویــــــــROYA ــا دوشنبه 3 خرداد 1395 ساعت 14:05 http://mynicedream.mihanblog.com

سلام وعرض ادب

سلام به بانو رویا
رویای دوست داشتنی
ارادت منو بپذیرید وبلاگ گلبارون شده با حضور گرمتون
درود بر تو دوست خوبم رویای دوست داشتنی

روح اله /م یکشنبه 2 خرداد 1395 ساعت 12:33 http://rmansuri.blogfa.com

میلاد دوازدهمین گل بوستان امامت و ولایت ، امام عصر و الزمان بر شما و خانواده محترمتان مبارک . . .

به امید روزی که همه‌ی پیامک های جهان این باشد:
مهدی فاطمه آمد.
زیبا بود.
موفق و مانا باشی

سلام و درود
خوش آمدید به وبلاگ من
میلاد نور ؛ میلاد منجی عالم بشریت بر شما و خانواده ی محترمتان هم مبارک باشد
به امید موفقیت و سلامتی شما دوست بزرگوار
.

بانو جمعه 31 اردیبهشت 1395 ساعت 16:34 http://delambato.blogfa.com/

سلام خوبی؟
وبلاگ زیبایی داری خوشحال میشیم به وبلاگ ماهم بیای
[گل]

سلام خوش اومدید
صفا اوردید
ممنونم از اینکه خوشتون اومده

چشم حتما میام سر می زنم

آسنا جمعه 31 اردیبهشت 1395 ساعت 16:06 http://powerpoint-ontime.blogfa.com/

کاش منم بال داشتم اما اگه بالم داشتم نمیرسیدم به مقصد چون اونی که باید بخواد نمیخواد
دلم گرفتههههههه

سلام عزیزم
ای بابا قرار بود حتی اگه ناراحت بودی به روی خودت نیاری که

حضرت شفیعی کدکنی عزیز دلم که نیشابوری هم هست می فرمایند :

- به کجا چنین شتابان؟
گون از نسیم پرسید

- دل من گرفته زینجا

هوس سفر نداری زغبار این بیابان؟

- همه آرزویم اما

چه کنم که بسته پایم

به کجا چنین شتابان؟

- به هر آن کجا که باشد

بجز این سرا، سرایم!

- سفرت بخیر اما

تو و دوستی خدا را

چو ازین کویر وحشت

به سلامتی گذشتی

به شکوفه ها، به باران

برسان سلام ما را!

مهربانو پنج‌شنبه 30 اردیبهشت 1395 ساعت 08:35

سلام پونه ی نازنینم

تا خدا هست تو را چاره ی درمانی هست
تا خدا هست تو را راه به پایانی هست

تا خدا هست دگر درد غم عشق نگو
تا خداهست فرار از در زندانی هست

تا خدا هست خدا در نفست میپیچد
تا خدا هست در این نیم تنه جانی هست

تا خدا هست پریشان نشود خاطر من
تا خدا هست در این خانه نگهبانی هست

تا خداهست نفس جلوه ای از ذات خداست
تا خدا هست خدا حضرت ربانی هست

تا خدا هست در این نیل مدد کاری هست
تا خدا هست تو را موسی عمرانی هست

تا خدا هست نفسهای شقایق جاریست
تا خدا هست محمد گل بستانی هست

تا خدا هست خدا هست خدا هست خدا
تا خدا هست نفسهای تو رحمانی هست

سلام بر مهربانوی عزیز دلم
دلت آرام رفیق
تا خدا هست تو را بودن او باشد بس ...

مجیدوفادار چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 ساعت 17:41

سلام پونه عزیز همشهری خیام

خوشبحالت لاریجانی و ارازل اوباش روز خیام اومدن پیشتون

رفتی دیدنشون؟؟؟گوسفند کشتی واسشون؟

شعر زیبایت را خواندم

ولی اینجا واسه من قفس نیست
دوست هم ندارم از این فضا خارج بشم

آنم آرزوست

سلام بر جناب وفادار گرامی و ارجمند

نه نرفتم دیدنشون گرفتار بودم کارامون زیاده حسابرس داریم تا دیر وقت سرکار بودم بعد هم که رفتم خونه مادر کمی حالش خوب نبود موندم خونه
اونایی که رفته بودند می گفتند بزرگداشت عطار بهتر بوده من بزرگداشت عطار رو رفتم...
منظورم از قفس رها شدن از این دنیا بود ...اگه دنیا همه جا آسمونش یه رنگ
با تشکر از اینکه خوندیش

آسنا چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 ساعت 15:33 http://powerpoint-ontime.blogfa.com/

دستم بهت برسههههههه پونه

خدا رو شکر نمی رسه

گنجینه خلوت من چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 ساعت 12:04 http://marjandabiri.blogfa.com/

آنقدر

با خیالت نشسته ام

که دیگر تو را یادم نیست

اگر آمدی

نشان به آن نشان

که من تو را می بوسم

تو اصلا تعجّب نمی کنی

وقتی لب هایم پر از طعم اسم تـــوست !


"پرویز صادقی"

به چشم هایت بگو بنشینند

که خیالم اگر برخیزد

پیراهن به تن عشق نمی گذارد !





" پرویز صادقی "

گنجینه خلوت من چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 ساعت 09:40 http://marjandabiri.blogfa.com/

و عشق. . .

تنها عشق

مرا به وسعت اندوه زندگی ها برد

مرا رساند

به امکان یک پرنده شدن

سهراب سپهری

و عشق ،

تنها عشق ترا به گرمی یک سیب می کند مانوس.

آسنا سه‌شنبه 28 اردیبهشت 1395 ساعت 19:39

سلاام
رهاشدن از این قفس
رفتن بسوی هم نفس
اره واقعا خوشبحالشوون منم موخام بال داشته باشممم

سلام عشقولی من
تو که الان یه بال دادن بهت یه کم راه دوره که بزودی پر میکشی کنارش و دوتایی می پرید

مهربانو سه‌شنبه 28 اردیبهشت 1395 ساعت 15:51

یعنی میشه یه روز ما هم فارغ و رها از قفس این جهان و مصائبش بشویم.
ز دیو و دد ملولم و انسانم آرزوست
پونه ی نازنینم. موجز لیکن به اطناب یک شاهنامه سرودی.درد را در قالب پرنده سرودی,دست مریزاد

مهربانو سه‌شنبه 28 اردیبهشت 1395 ساعت 15:46

عزیزم بزودی برات یه پست میذارم و تقدیمش میکنم به خودت و مهربونی هات

فدای تو ...همین بودنت بهترین هدیه است

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد