من پریشانتر از قاصدکم در دل باد

من پریشانتر از قاصدکم در دل باد

اگر به خانه ی من می آیی یک کتاب بیاور تا با آن روشن کنم شبهای تاریک افکارم را... "پونه شاهی"
من پریشانتر از قاصدکم در دل باد

من پریشانتر از قاصدکم در دل باد

اگر به خانه ی من می آیی یک کتاب بیاور تا با آن روشن کنم شبهای تاریک افکارم را... "پونه شاهی"

"حرف دل (ا)"


آدما ازت فاصله میگیرند و این فاصله ها روز به روز زیادتر میشه و تو کاری ازت بر نمیاد ...

پیر می شی وسواس میشی و باز پیله می کشی دور

 خودت چهل سال پیله فک کنم هر پیله ای بود تا حالا پروانه می شد ولی خوب نشد پروانه نشد که نشد 

...بد پیله ایه ...از بعضیها انتظار نداری

 .و از بعضی ها انتظار داری و همین میشه که زخم می خوری و زخم برمی داری ...

به ترین وضعیت همینه که از هیشکی انتطاری نداشتهباشی

 ...دستتو بگیری به زانوت و زخمهاتو بتادین بزنی و چند تا چسب زخم و دوباره بلند شی ...

روز از نو وروزی از نو ...دوباره استارت بزنی و کیلومترتو

 بذاری رو صفر و بگی بسم الله و شروع کنی ...فقط یادت نره ایندفه حتمنی به خدا اعتمادکنی ...


30 آبان 94

"پونه شاهی "