من پریشانتر از قاصدکم در دل باد

من پریشانتر از قاصدکم در دل باد

اگر به خانه ی من می آیی یک کتاب بیاور تا با آن روشن کنم شبهای تاریک افکارم را... "پونه شاهی"
من پریشانتر از قاصدکم در دل باد

من پریشانتر از قاصدکم در دل باد

اگر به خانه ی من می آیی یک کتاب بیاور تا با آن روشن کنم شبهای تاریک افکارم را... "پونه شاهی"

"به تلخ ی کام شیرین "

با سلام و درودخدمت  شما دوستان عزیز

داستان شماره 2 با عنوان" به تلخ ی کام شیرین "در بخش داستانهای کوتاه  قرار گرفته 

با نقدهای خوبتون  در بهتر نوشتن  به من یاری کنید ...

با تشکر پونه شاهی 

"ویرانه ام"


به  ویرانه های تمدنی

پس  از چندمین  جنگ جهانی می مانم

کار های زیادی انتظارتو را می کشد   

برای دوباره ساختن ام ...


"پونه شاهی "

 10__آذرماه __93

"نقد و بررسی داستان کراواتی با گلهای صورتی"

سلام و درود 


این پست رو گذاشتم تا آسنا که ناراحت بود چرا نمیشه برای داستان نظر داد


 دوست خوبم و بقیه دوستان تو این قسمت نظرها ونقدهای ارزنده شون رو بذارند .


با تشکر از تک تک شما دوستان....


و من الله توفیق 


با تقدیم احترام _ پونه شاهی


8آذر94

"افتتاحیه"


بخش داستانهای کوتاه  بالاخره امشب هفتم آذرماه یکهزار و سیصد و نود وچهار افتتاح شد 


_____برای این مهم به صفحه داستانهای کوتاه مراجعه شود______


با نقدو نظراتتون منو یاری کنید ...


هم اکنون نیازمند یاری سبزتان هستیم  ...


پیشا پیش از وقتی که خواهید گذاشت سپاسگزارم

"بی تو "



بی تو مهتاب نبود

شب و تاریکی شب بود

و همین شعر

که هیچ قافیه و وزن نداشت

وزن شعری که تو وزنش بودی

تو نبودی و مهتاب نبود ...


"پونه شاهی "

6 آذر 94

"هنوز هم نمی فهمی که دیوانه وار دوستت دارم"


پیر کرده مرا

میله های سرد

و گلوله های سربی

عصر پاییز

و نور چراغ باز پرسی

در ازدحام شعری تلخ

از میدان آزادی تا دربند برای آزادی

مردی شاعر ؛ زنی شاعر

عشق را از یاد می برند

در لابلای زرورق مرد کارتن خواب

و لای انگشتان سوخته ی زنی از سیگار

اندوه می بارد از ولیعصر و تجریش و راه آهن

این شعر برای توست  که هنوز هم نمی فهمی

دیوانه وار دوستت دارم

پیر کرده ما را همه مردم ما را

از بدو تولد تا ته تولد

از هجوم نقابی که زده اند

بر صورت و قلبهایمان

از ازدحام مهری که زده اند بر لبهایمان

شاهان دیروزی و مردمان امروزی

که نگوییم بی پروا دوستت دارم

و تو

که  هنوز هم نمی فهمی

دیوانه وار دوستت دارم...

 


"پونه شاهی "


6آذر 94

"اضافات"


خبر تازه اینکه تصمیم گرفتم بخش جدید قصه های کوتاه رو هم راه بندازم 

و  چند تا قصه ی دو سه صفحه ای  که نوشتم رو با شما به اشتراک بذارم و نظرتونو بپرسم 

به امید خدا انشالله که مورد توجه تون واقع بشه 

"حرف دل (2) "


دلم گرفته به اندازه ی دل گنجشکی که توی سرما گیر کرده 

نه لونه ای داره تو این سرما ؛نه آب و دونه ای داره تو این برفا 

پرهاش  و پف داده و خودشو گوله کرده ؛  

گوله...گوله ...گوله ای سربی ...اگه خدا اجازه می داد که خودمونو برداریم 

از روی زمین ...بازم فایده نداشت چون من از زیر زمین می ترسم ...

از اون همه خاکی که روم بریزند و بگن از خاکم و به خاک بر می گردم 

درسته که از خاکم ولی نمی خوام به خاک برگردم ...می ترسم ...

مثل بچه ای که از تاریکی می ترسه ...تاریکی .. 


"پونه شاهی"


2_آذر _94


"نسل سوخته"

ما ، آنهایی که از نسل سوخته ایم


وارث چشمهای به آسمان دوخته ایم


شاید معجزه ای


شاید معجزه ای


حرف که داد می شود ،


فقر که همزاد می شود


بیکاری که بیداد می شود


صلحی که با جنگ یاد  می شود


سرزمین  پر آشوب ام  که زادگاه باد می شود


پیله می کند اندوه در هسته ی خاموش انتظار


ما ، آنهایی که بهتر  می سوزیم


ما، آنهایی که بهتر خاکستر می شویم


در هسته ی خاموش انتظار ، منتظر معجزه ایم  ...



"پونه شاهی "


19__8__93

"ممنوعه"

 جام شرابی که ممنوعه بود


برد مرا تا ته بیت و غزل


آخر بیت غم واندوه من


با قدحی شد پر از شور و دم


جرعه ای از می مرا دور کرد


چشم _ دل غصه و غم کور کرد


دور شدم از غم دنیا قدحش پر شراب


دور شو از غصه  بیاور شراب


من  می و مستی ز غزل یافتم


دین ودلم را  به غزل باختم  


شعر و قلم بود شراب_ دلم


مست شدم مست نوشتن گلم ...


"پونه شاهی"


10__اردیبهشت __93